بشمس دولت و دین مفخر زمان و زمین
سلام من که رساندم پیام من که برد
لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل
نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد
روان ز نفحه اخلاق او بیاساید
چو از نسیم بهاری که بر چمن گذرد
بگویدش که بساطی بتو نشان دادند
که دل بجانب او همچون جان ز تن بپرد
بسیط خاک بجست و چنان بساط نیافت
رهی که تا ز پی نرد خویشتن بخرد
گرش بابن یمین از ره کرم بخشی
تر از فرط سخا حاتم ز من شمرد