گفتم ایدوست شدم عاشق آن روی چو ماه
گفت لاحول و لا قوه الا بالله
بار دیگر سخن عشق چه آغاز کنی
بس که افتاد حدیث من و تو در افواه
دلم از عشق تو دیوانه و شیداست از آنک
بند کردیش بزنجیر سر زلف سیاه
گر کنم دعوی عشقت صنما هست مرا
بر دلم چشم گهر بار برینحال گواه
آفتاب رخ زیبات مبنیاد زوال
که دل از سایه او ذره صفت ساخت پناه
تا دلم ز آن رخ گلگون غم چون کوه کشید
رنگ رخسار و تن زرد و نزارست چو کاه
در رخ آینه سیمای تو ایصورت جان
هست پیدا چو بسوی تو کند دیده نگاه
بجفا ابن یمین را ز در خویش مران
که گدا را ز در خویش نمیراند شاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از عشق خود به محبوبش میگوید و زیبایی او را تشبیه به ماه میکند. او در بیان احساسش از دیوانگی و شیدایی خود نسبت به معشوق میگوید و به سختی عاشقانههایشان اشاره میکند. شاعر در تلاش است تا عشقش را توصیف کند و نگران از این است که دیگران نسبت به داستان عشقشان قضاوت کنند. همچنین، او به درد و رنجی که عشقش به او میآورد اشاره میکند و به زیبایی محبوبش به عنوان دلگرمی و پناه اشاره مینماید. در انتها، شاعر از محبوب میخواهد که کسی را که به عشقش وابسته شده، از درگاه خود نراند، چرا که شایسته است به دل عاشق رحمت کند.
هوش مصنوعی: گفتم که به تو علاقهمند شدم و عاشق جمالت شدم، تو گفتی هیچ قدرت و نیرویی جز از جانب خداوند نیست.
هوش مصنوعی: دوباره درباره عشق صحبت کن، چه آغاز خوبی خواهد بود. اینقدر داستان ما در بین مردم پخش شده که نیاز به گفتن بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: دل من از عشق تو به شدت بیتاب و دیوانه شده است، زیرا تو با زنجیری که از موهای سیاهت درست کردهای، آن را اسیر کردهای.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از عشق تو سخن بگویم، ای معشوقم، در دل من نشانهای از عشق و زیبایی وجود دارد که به وضوح گواه بر این حالتی است که دارم.
هوش مصنوعی: خورشید زیبا روی تو هیچ گاه غروب نمیکند، زیرا دل من از نور و سایهات به اندازه یک ذره نیازمند پناه است.
هوش مصنوعی: وقتی که دلم به خاطر چهره زیبا و گلگون او دچار درد و غم شد، رنگ چهره و بدنم زرد و پژمرده شد، همچون کاه.
هوش مصنوعی: در آینه، چهره زیبای تو قابل مشاهده است و وقتی که چشمهایم به تو خیره میشود، جلوهای از روح و جانت نمایان میشود.
هوش مصنوعی: هرگز ابن یمین را با بیعدالتی از خانهات دور نساز، زیرا حتی شاه نیز گدا را از درگاه خود نمیرانَد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم
چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه
ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه
که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه
حال اکنون بحقارت منگر جانب او
بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه
در چو بگشاد، بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
جای جای بچهٔ تابان چون زهره و ماه
بچهٔ سرخ چو خون و بچهٔ زرد چو کاه
ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه
او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه
او گهی تابان بر چرخ و گهی زیر زمین
تو بوی تابان بر گاه بگاه و بی گاه
زو نگاریده سپهر از تو نگاریده زمین
[...]
کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه
کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه
بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت
بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه
ای پسر چند کنم بیلب خندان تو صبر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.