گنجور

 
ابن یمین

صبح دمید ساقیا بزم صبوح ساز کن

بر دل ما ز خرمی در ز بهشت باز کن

گر چه که ناز کرده ئی ای بت نازنین من

نیک خوش آیدم ز تو باز در آی و ناز کن

ز آنچه بود زیادتی دست ز آب رز بشوی

وز خبثات آرزو پاک شو و نماز کن

صوم و صلوه نافله گر چه ستوده طاعتیست

شاید اگر نباشدت نان بده و نیاز کن

باز سپید عقل را دیده چنین چه بسته ئی

تا بهوای دل رسی دیده باز باز کن

بلبل خوشنوا چنان در قفس از زبان بود

دم مزن و نشیمن از دست شهان چو باز کن

ابن یمین اگر ترا آرزوی سلامتست

رو در آرزوی دل بر رخ خود فراز کن

 
 
 
وفایی شوشتری

به جان دوست مطربا، نوای عشق ساز کن

هزار رخنه بر دلم ز نغمه ی حجاز کن

به یاد زلف آن صنم فسانه را، دراز کن

تو نیز ساقیا گره ز زلف خویش باز کن

صامت بروجردی

شور مخالفین بپا بنگر و احتراز کن

پا ز عراقیان بکش رو به سوی حجاز کن

یا بنشین ز مرحمت همره دوست راز کن

ای گل تازه یک نفس پرده ز چهره باز کن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه