صبح دمید ساقیا بزم صبوح ساز کن
بر دل ما ز خرمی در ز بهشت باز کن
گر چه که ناز کرده ئی ای بت نازنین من
نیک خوش آیدم ز تو باز در آی و ناز کن
ز آنچه بود زیادتی دست ز آب رز بشوی
وز خبثات آرزو پاک شو و نماز کن
صوم و صلوه نافله گر چه ستوده طاعتیست
شاید اگر نباشدت نان بده و نیاز کن
باز سپید عقل را دیده چنین چه بسته ئی
تا بهوای دل رسی دیده باز باز کن
بلبل خوشنوا چنان در قفس از زبان بود
دم مزن و نشیمن از دست شهان چو باز کن
ابن یمین اگر ترا آرزوی سلامتست
رو در آرزوی دل بر رخ خود فراز کن