گنجور

 
ابن یمین

شکر میریزد از پسته نگارم در سخن گفتن

نباشد هیچ طوطی را ازین خوشتر سخن گفتن

ز یاد رسته دندان همچون در شهوارش

مرا گوهر فشان گردد زبان اندر سخن گفتن

بدور اختر چشمش کزو شد چشم جان روشن

نباشد عقل را لایق زماه و خور سخن گفتن

ز آه سرد و اشک گرم خشک و تر بود دایم

لب و چشمم ولی نتوان ز خشک و تر سخن گفتن

اگر چه عشق او بربود خواب و خور ز من لیکن

نباشد لایق عاشق ز خواب و خور سخن گفتن

نسیم صبح را گفتم بگو رمزی ز من با او

که با او جز تو نتواند کسی دیگر سخن گفتن

بگفت ابن یمین خشک آر و بگذر زین حدیث تر

که با آن سیمبر نتوان بجز از زر سخن گفتن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode