گنجور

 
ابن یمین

مقتدای اهل عالم چون گذشت از مصطفا

ابن عم مصطفی را دان علی مرتضا

آن علی اسم و مسمی کز علو مرتبت

اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما

آنکه از مغرب بمشرق کرد رجعت آفتاب

تا نماز با نیاز او نیفتد در قضا

آنکه نسبت خرقه را یکسر بدرگاهش برند

سالکان راه حق از اولیاء و اتقیا

وانکه می زیبد که روح الله ز بهر افتخار

نوبت صیتش زند فوق السموات العلا

اوست مولانا بفرمانی که از حق ناطق است

چون توان منکر شدن در شأن او من کنت را

بر جهان جاهش سرادق میکشد خورشید وار

و از تواضع او بزیر سایبانی از عبا

خسرو سیاره بر شیر فلک بودی سوار

چون به دلدل بر نشستی مرتضی روز وغا

جز بقوتهای روحانی کجا ممکن شدی

در ز خیبر کندن و بر هم دریدن اژدها

زان کرامتها که ایزد کرد و خواهد کرد نیز

با علی اکنون بشارت میرساند هل اتا

بهر اثبات امامت گر بود قاضی عدل

علم وجود و عفت و مردیش بس باشد گوا

گر نکردی در نبوت را نبی الله مهر

مرسلی بودی علی افضل ز کل انبیا

آنکه در حین صلوه از مال خوددادی زکوه

جز علی را کس نمیدانم بنص انما

آنچه او را از فضایل هست از اقرانش مجوی

جهل باشد جستن انسانیت از مردم کیا

کی رسیدیش ار نبودی افضلیت وصف او

از سلونی دم زدن در بارگاه مصطفا

رهنمائی جوی از وی کو شناسد راه را

چون نبرد اینره کسی هرگز بسر بی رهنما

ترک افضل بهر مفضول از فضول نفس دان

در طریق حق مکن جز نور عصمت پیشوا

و آن ندانم هیچکس را از نبی چون بگذری

جز علی مرتضا را پادشاه اولیا

تا بدو دارم تولا باتبر ایم ز غیر

چون نیابد بی تبرا از تولا دل صفا

در ولای او نمایم پایداری همچو قطب

ور بگرداند فلک بر سر بخونم آسیا

منقبت از جان و دل کابن یمین میگویدش

هست اظهار عبودیت نه انشاء ثنا

من که باشم کش ثنا گویم ولی مقصودم آنک

از شمار بندگان داند مرا روز جزا

کردگارا مجرمم اما تو آگاهی که من

بنده اویم چه باشد گر بدو بخشی مرا