حبذا بختی که ناگه گشت ما را رهنمای
بر در نوئین اعظم سرور فرخنده رای
خسرو عادل امیر شهنشان مولای بیگ
حارس ملک شهنشه حامی دین خدای
آنکه سیمرغ فلک از بیم تیر عدل او
دارد اندر گوشه چون زاغ کمان پیوسته جای
و آنکه اندر خیر و شر و نفع و ضر پیوسته هست
عقل پیرش رایزن بخت جوانش رهنمای
هر کجا شاهی پیاده همچو فرزین رخ نهند
در گریز ار پیلتن اسبت نهد در جنگ پای
دشمنان و دوستانرا روز رزم و گاه بزم
عنف او شد عمر کاه و لطف او شد جانفزای
ناله زیر و بم خصمش چو چنگ از بهر چیست
گر نه سر تا پای بند و زخم دارد همچو نای
کوتوال قلعه هفتم که کیوان نام اوست
هست کمتر خادمش بر درگه و پرده سرای
بر تطاولهای رمحش نرم شد دشمن و لیک
سختش آمد سرزنش از زخم گرزسر گرای
هر که در ظل عقاب رایتش آرام یافت
ز آفتاب غم شد اندر سایه فر همای
گر بچشم احول اندازد نظر بروی سپهر
شاید ار بیند نظیر او جهانرا کدخدای
ای سخی طبعی که سائل چون بدرگاهت رسد
از صریر در ندا آید بگوشش کاندر آی
از نهیب سایس عدل تو در عالم نماند
رهزن و خونخواره الا ساغر و بربط سرای
با ستیزه کاری طبع ار رسد فرمان تو
می نیارد گشت گرد کاه ازین پس کهربای
مادر گیتی سترون گر شود زین پس رواست
چون تو فرزندی چو دارد گود گر هرگز مزای
خسروا ابن یمین گر تربیت یابد ز تو
دیده گردون نبیند همچو او خسرو ستای
تا بود گلزار حسن دلبرانرا رنگ و بوی
از گل سیراب عارض و زدو زلف مشکسای
غیرت باغ ارم یعنی جنابت باد و هست
از بتان حور پیکر چون بهشت دلگشای
مهر و قهرت دوستان و دشمنانرا تا ابد
باد نوشی روحپرور باد زهری جانگزای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پر طوطی، روی چون فر همای
جعد پرده پرده در هم همچو چتر آبنوس
زلف حلقه حلقه، برهم، همچو مشک اندوده نای
دل، جراحت کردش آن زلفین و چون زلفینش را
[...]
گر بگرداند ز مهر تو زمانی رأی رای
باشد از غم روز و شب جان وی اندر وای وای
ای ز عشق دین سوی بیتالحرام آورده رای
کرده در دل رنجهای تن گداز جانگزای
تن سپر کرده به پیش تیغهای جان سپر
سر فدا کرده به پیش نیزههای سرگرای
گه تمامی داده مایهٔ آب دستت را فلک
[...]
ای به خورد و خواب قانع همچو حیوان از غذای
یک نفس زین چارچوبِ طبعِ حیوانی برآی
آدمی مانی ولیکن آدمی سیرت نه ای
دیو پیکر نیستی اما که هستی دیو رای
خود گرفتم باصره ت را قفل حیرت بستهاند
[...]
تا بعقل ورای خود در راه تو ننهیم پای
طفل بی تدبیر باشد در ره تو عقل و رای
عاشق ثابت قدم را بر سر کوی تو هست
ملک شاهان زیر دست وچرخ گردان زیر پای
عاشق روی ترا دنیا نگر داند بخود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.