گنجور

 
ابن یمین

از افق ماه نو عید بفیروز فال

چهره بنمود و جهان کرد منور بجمال

تا ابد طلعت میمونش مبارک بادا

بر سر افراز نکو سیرت پاکیزه خصال

خسرو روی زمین داور و دارای زمان

تاج شاهان جهان سرور بیمثل و همال

شاه یحیی جهانبخش که بحرست کفش

که جنابش بگه موج بود بر نوال

آنکه از بخشش او رشک برد حاتم طی

و آنکه از کوشش او غصه خورد رستم زال

گر بگردی همه آفاق جهان میلامیل

یابی از موهبتش وقت سخا مالامال

شهریارا توئی آنکس که جهانرا بسزا

کدخدائی بتو فرمود خدای متعال

سائلانرا کرم عام تو گفتست جواب

پیشتر از آنکه بگوش تو رسد صیت سؤال

نافذ آنگاه شد احکام قضای فلکی

که ز دیوان تو دادند بامضاش مثال

تا برون شد عسس حزم ترا خواب ز چشم

شبروی می نکند کس بجز از خیل خیال

مرکب عزم ترا توسن گردون گه سیر

راست چون مهره فیروزه بود در دنبال

گر خرد نسبت خورشید برأی تو کند

گردد از ذوق و طرب رقص کنان ذره مثال

تا ببوسد سم یکران ترا بهر شرف

نعل زرین کند از پیکر خود جرم هلال

بحر طبع گهر افشان تو چون موج زند

عرصه فضل و هنر پر شود از عقد لئال

شاه انجم اگر از جمع و شاقانت بود

ملک حسنش ننهد تا بابد رو بزوال

با همه لطف که در طبع هوا فصل بهار

باشد اما چو تو با خصم کنی عزم جدال

تا زند دست قضا بر جگر دشمن تو

خنجر از بید مرتب کند از غنچه نصال

خسروا یک سخن مختصر از بنده شنو

تا کنم عرض که چونست مرا صورت حال

گر قبول تو فتد گوهر بکر فکرم

در صف حور بدین فخر کشد ذیل دلال

شد مطول سخن و مدح تو باقیست هنوز

بعد ازین تا نکشد خاطر عاطر بملال

بر دعا ختم کند ابن یمین مدح ترا

بر دعا ختم ثنا به که کنند اهل مقال

تا بود ناقص و کامل بر دانا بد و نیک

هیچ نقصان مرساناد بتو عین کمال

تا مه و سال مرکب ز شب و روز بود

باد بر ملک تو میمون شب و روز و مه و سال