گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن حسام خوسفی

ای اهل درد را ز تو هر دم غمی دگر

نیش غم تو بر دل ما مرهمی دگر

درکوی تو که درگه اهل سعادتست

از آب چشم اهل صفا زمزمی دگر

ترشد به اب جود تو خاک وجود ما

فرمای از ابر لطف برآ شبنمی دگر

از کاینات دنیی و عقبی دوعالم اند

بیرون ازین دوخاک درت عالمی دگر

گفتی دمی دگر به لبت کام دل دهم

ای عمر اعتماد کرا بر دمی دگر

بردار جام جم که ببینی دروعیان

درزیر خاک خفته به هر سو جمی دگر

همچون دل شکسته ی ابن حسام هست

صد دل به قید زلف تو درهر خمی دگر

 
 
 
امیر شاهی

ای هر دم از جفای تو دل را غمی دگر

عالم ز تو خراب و تو در عالمی دگر

ایندم که در رکاب توام، خون من بریز

ترسم که عمر امان ندهد تا دمی دگر

تیری زدی و ریش دل آسوده شد ز درد

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هردم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر

غم نیست چون ز من بودت عالمی دگر

دارد گدای میکده از باده قدح

آیینه سکندر و جام جمی دگر

گویم به نزد پیر مغان جور مغبچه

[...]

شاهدی

دل را چو نیست جز غم تو همدمی دگر

بادا فزون بهر غم از آن در غمی دگر

تیغت کجاست کین نفسی کو ز عمر ماند

با او به شوق او برآرم دمی دگر

زاهد مخوان به سوی بهشتم که کوی دوست

[...]

قاآنی

شاهی که هست‌ کشور او عالمی دگر

در ملک جم بود به حقیقت جمی دگر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه