گنجور

 
ابن حسام خوسفی

گر صد برگ را روی تو وارث

شمیم مشک را موی تو وارث

ز هر نرگس که او جادو فریب است

فریب چشم جادوی تو وارث

ز هر سنبل که بر نسرین کند ناز

نسیم جعد گیسوی تو وارث

هر آن هندو که بر ابرو نشیند

سواد زلف هندوی تو وارث

ز سروی کان به باغ راستان است

قد چون سرو دلجوی تو وارث

کمان مشک را بر تخته سیم

جبین و خط ابروی تو وارث

ز خوش گویان همه ابن حسام است

زبان و طبع خوشگوی تو وارث