گنجور

 
ابن حسام خوسفی

ما را به کوی وحدت تا با تو آشنائیست

از خاک آستانت در دیده روشنائیست

هم بی تو مستمندیم هم با تو دردمندیم

این عقد مشکل آمد وقت گره گشائیست

با محنت فراقت در انتظار وصلیم

با دولت وصالت اندیشه جدائیست

از عشوه های چشمش ای دل به گوشه بنشین

کاین شوخ فتنه انگیز در عین دلربائیست

در روی خوب رویان چون بنگری ببینی

آثار حسن معنی کآیینه خدائیست

زنهار تا نبندی دل در عروس دنیا

هر چند دلفروزیست کش پیشه بی وفائیست

ابن حسام عمری بر رهگذر کویت

بنشست و کس نگفتش کاین مبتلا کجائیست