چو زلف خود فرو مگذار کارم
که چون زلفت پریشان روزگارم
به یاد لعل شیرینت چو فرهاد
بتلخی روزگاری می گذارم
بجز نقش رخت نیکو نیاید
ز هر نقشی که نیکو می نگارم
نیارم بر زبان اورد نامت
که گر یارم بشب خفتن نیارم
درازی شب هجران ز من پرس
که شب تا روز اختر می شمارم
بسوزد مشعل تابنده ماه
گر از سوز درون آهی برآرم
ز تاب هجر زلفت چون بنفشه
سر از زانوی حسرت بر نیارم
بیا ساقی ز چشم نیمه مستم
قدح پر کن که در عین خمارم
نمی یابم ز گلزار تو بویی
ز غمزه می زنی بر دیده خارم
رخ ابن حسام و خاک راهت
که در راهت جز این رویی ندارم
مرا استاد عشقت نکته دان کرد
که رحمت باد بر آموزگارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز چشم من بپرس اوضاع گردون
که شب تا روز اختر میشمارم
همین شعر » بیت ۵
درازی شب هجران ز من پرس
که شب تا روز اختر می شمارم
کُنون، گر تو نباشی جفت و یارم،
نیارایی به شادی روزگارم.
مو که چون اشتران قانع به خارم
جهازم چوب و خرواری ببارم
بدین مزد قلیل و رنج بسیار
هنوز از روی مالک شرمسارم
به سختی صبر ده، تا پای دارم
در آسانی مکن فرموش کارم
زنش گفتا که من بیمار و زارم
عرابی گفت من تیمار دارم
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر با من خوشستی غمگسارم
به آب دیده دست از خود بشویم
کنون کز دست بیرون شد نگارم
نگارا، بر تو نگزینم کسی را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.