گنجور

 
صائب تبریزی

نیم ز پرسش محشر به هیچ باب خجل

که خود حساب نمی گردد از حساب خجل

نکرد تربیت عشق در دلم تاثیر

چو تخم سوخته گردیدم از سحاب خجل

چنین که من خجل از سایلم ز بی برگی

ز تشنگان نبود موجه سراب خجل

ز سنگ ناوک ابرام بر نمی گردد

گدا نمی شود از سختی جواب خجل

پس ازتمام شدن ازچه روی می کاهد

ز نور عاریه گر نیست ماهتاب خجل

دهد گشودن لب انفعال نادان را

که هست خانه مفلس ز فتح باب خجل

ز خط به چشم هوسناک شد جهان تاریک

که کور فهم شد زود ازکتاب خجل

نظاره اش به نظر اشک گرم می آرد

شد از عذار تو از بس که آفتاب خجل

جواب آن غزل حافظ است این صائب

که کس مباد ز کردار ناصواب خجل