گنجور

 
سعدی

اخترانی که به شب در نظر ما آیند

پیش خورشید محال است که پیدا آیند

همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند

گرچه در چشم خلایق همه زیبا آیند

مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان

پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند

تا ملامت نکنی طایفه رندان را

که جمال تو ببینند و به غوغا آیند

یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی

مردمان از در و بامت به تماشا آیند

دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست

تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند

از سر صوفی سالوس دوتایی برکش

کاندر این ره ادب آن است که یکتا آیند

می‌ندانم خطر دوزخ و سودای بهشت

هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند

آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد

خرم آن روز که از خانه به صحرا آیند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode