رود خون امسال شد جاری به فارس
الفت شه نیست پنداری به فارس
چون بلا پرسد کجا نازل شوم
سوی او حکم آید از باری به فارس
فارس دار العلم و اکنون فرق نیست
پشک را از مشک تاتاری به فارس
آب رکن آباد چه گر سلسبیل
می کند در کام دل ناری به فارس
ملک دیگر کس سر دار ار رود
خوشتر است از شغل سرداری به فارس
تا مشیرالملک در او خفته است
بخت کس را نیست بیداری به فارس
عزت ار خواهد دلت با او بگو
نیست الا ذلت و خواری به فارس
فکری ای دل تا که بر بندیم رخت
زیستن در فارس چون کاری است سخت