چوعمرم نه وه شد از هفت وهشت
به لهو ولعب روز وشب صرف گشت
چو از سال ده عمرم آمد به بیست
نگشتم خبر زاین که تکلیف چیست
چو از بیست عمر من آمد به سی
نکردم به احوال خود وارسی
ز سی گشت چون سال عمرم چهل
ز خودگشتم از جهل وغفلت خجل
چو سال چهل رو به پنجه نمود
به آن غفلت وجهل من هی فزود
ز پنجاه عمرم چو آمد به شصت
همه عضو من خورد گشت وشکست
به هفتاد افتاد اگر عمر کس
بگو زندگانی ترا گشت بس
رسد عمر کس گر به هشتاد سال
مکن دیگر از روزگارش سؤال
رود گر ز هشتاد سوی نود
بگو زودتر جانش از تن رود
رسد عمر کس از نودگر به صد
مگو دارد از زندگانی رسد
تو را هست اگر عقل و هوش وتمیز
به باطل مکن صرف عمر عزیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.