بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۴ - جواب گل به تاک و شکایت از بلبل

به تاک این چنین گفت گل در جواب

که ای از تو غمگین دلان کامیاب

مرا خشمگین کرده بلبل چنین

چنین کرده بلبل مرا خشمگین

۳

ندانی ز دستش دلم چون بود

ز دستش دل من پر از خون بود

ندیدم چو او درجهان بی ادب

ز رفتار وی ای عجب ای عجب

سخن های اوجمله چون و چراست

ز گفتار او بس تعجب مراست

۶

بود جثه اش خورد وحرفش درشت

مرا حرف های درشتش بکشت

چو دیوانگان چون کند گفتگو

خود او می نداند چه می گوید او

عجب هرزه و یاوه گو گشته است

نگردد کس اینسان که او گشته است

۹

من از دست اوتنگدل گشته ام

بسی ز آتشش مشتعل گشته ام

بهل تا رود در پی کار خود

کشد شرمساری ز کردار خود

کسی را ادب گر نکرد ام و اب

بهل تا کند روزگارش ادب