لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
بلند اقبال

نظر در آینه کن تا جمال خویش ببینی

ز حسن خود شوی آگه به روز من بنشینی

عدوی پیر وجوانی بلای تاب وتوانی

به جلوه دشمن جانی به عشوه آفت دینی

میان ماه وفلک با تو هیچ فرق ندیدم

جز اینکه اوست مه اسمان تو ماه زمینی

بگوکه مشک ازین پس کسی به فارس نیارد

که تو به هر خم گیسو هزار تبت و چینی

بدادمت دل وگفتم نگاهداری از او کن

زدی شکستیش آخر مرا گمان که امینی

دگر به حور و به غلمان نگاه می نکند کس

تو را هر آنکه ببیند که در بهشت برینی

دلا اگر شده اقبال تو بلند به عالم

پس از برای چه دایم شکسته بال و غمینی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بلند اقبال

اگر در آینه روزی جمال خویش ببینی

زحال من شوی آگه به روز من بنشینی

زهی به صنعت باری زماه فرق نداری

جز این که اومه گردون بودتوماه زمینی

نه آفتاب ونه نوری و نه پری و نه حوری

[...]

شهریار

چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی

برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی

چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم

برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی

به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه