گنجور

 
بلند اقبال

گفتی از چیست که شیرین سخنی

ای صنم بسکه توشیرین دهنی

وصف لعل شکرین تو مرا

شهره کرده است به شیرین سخنی

پیش زلفت ندهد بوبه مشام

عنبر اشهب ومشک ختنی

گوبه چشمت نکند فتنه بپا

گوبه زلفت نکند راهزنی

که شوداگه اگر شهزاده

که چنین فتنه هر انجمنی

گردن زلف تو راخواهد زد

بهتر است اینکه خوداورا بزنی

تا ببنیم به چشمت چه کند

مختصر گویمت اندر محنی

نه چه گفتم که اگر شهزاده

بیندت با همه صاحب فطنی

می کند چشم تو را تیر انداز

دهدت منصب ضیغم فکنی

با همه اهرمنی زلف تو را

می دهد قرب اویس قرنی

با همه راهزنی می دهدش

در سپه داری خودمؤتمنی

پیشت آید چو بلنداقبالت

مکن آن روز به او ما ومنی