نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی
نه همچوطره تو به باغ است سنبلی
نه چون قد تورسته سهی سروی از چمن
نه صلصلی فکنده چو من شور وغلغلی
گلهای بوستان شودش خار در نظر
بنمائی ار گل رخ خود را به بلبلی
این رنگ ونشئه ای که تو داری به لعل لب
نشنیده و ندیده کسی درگل وملی
از باده لب تو چو مستی بود مرا
در ده ز بوسه شکرینم تنقلی
گفتی به هجر صبر کن ار وصلت آرزوست
من چون کنم که نیست دلم راتأملی
اقبال من بلندشد وشهره در جهان
بر دامن تو تا زده دست توسلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر زیبایی معشوق را با گلها و گیاهان مقایسه میکند و میگوید که هیچ گلی به زیبایی او نیست. او به شدت تحت تأثیر معشوق قرار دارد و وجود او را از هر چیز دیگری ارزشمندتر میداند. شاعر همچنین به هجران و صبر اشاره میکند و بیان میدارد که چگونه عشق او را وادار به تحمل درد دل میکند. در نهایت، شاعر از عشق و آرزوی وصال صحبت میکند و به دنبال جلب توجه معشوق است.
هوش مصنوعی: در باغ، نه گلی به زیبایی چهرهات وجود دارد و نه سنبلی به زیبایی حالت.
هوش مصنوعی: نه مانند قد بلند و زیبای سروی از باغ هستم، و نه شبیه به پرندهای که درخت را ترک کرده باشد؛ من در درون خود شور و هیاهوی خاصی دارم.
هوش مصنوعی: اگر گل رخسار خود را به بلبل نشان ندهد، در نظر دیگران گلهای باغ هم به مانند خار به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: این زیبایی و حالتی که تو داری، مانند لعل لب است که کسی نه آن را دیده و نه شنیده، در بین گلها و میوهها.
هوش مصنوعی: وقتی لبهای شیرین تو حالتی مثل مستی به من میدهد، در شهر فقط به دلیل بوسهای که از تو گرفتهام، سرحال و شاداب هستم.
هوش مصنوعی: گفتی صبر کن تا به محبوب برسیم، اما من چگونه صبر کنم وقتی دل من آرام ندارد؟
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت من به اوج خود رسیده و در دنیا نام و آوازهام بر دامن تو قرار گرفته، در حالی که به تو پناه میبرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها
[...]
ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی
خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی
بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار
بس شام را سیه کند و صبح صیقلی
بازم رهان که بر دلم انده موکّلست
[...]
هر روز باد میبرد از بوستان گلی
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
بر جور روزگار بباید تحملی
کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند
[...]
فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی
ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی
عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان
دانسته ام که در چه مقامات مشکلی
غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری
[...]
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
تا از خجالت تو نروید دگر گلی
عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه
گر در رخ تو نیک بکردی تاملی
تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.