گنجور

 
بلند اقبال

نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی

نه همچوطره تو به باغ است سنبلی

نه چون قد تورسته سهی سروی از چمن

نه صلصلی فکنده چو من شور وغلغلی

گلهای بوستان شودش خار در نظر

بنمائی ار گل رخ خود را به بلبلی

این رنگ ونشئه ای که تو داری به لعل لب

نشنیده و ندیده کسی درگل وملی

از باده لب تو چو مستی بود مرا

در ده ز بوسه شکرینم تنقلی

گفتی به هجر صبر کن ار وصلت آرزوست

من چون کنم که نیست دلم راتأملی

اقبال من بلندشد وشهره در جهان

بر دامن تو تا زده دست توسلی