گنجور

 
بلند اقبال

بیاد ابروی تو شد قدم به شکل هلالی

نمی شود دل من گاهی از خیال تو خالی

مگر که دیده منجم قد و رخ تو که داده

خبر زغارت وغوغا به تیر ماه جلالی

چه جوئی از دل زارم چه پرسی از من وکارم

برو درآینه بنگر که تا شود به تو حالی

مرا به بندگی خود قبول کن دو سه روزی

ببین به روزچهارم به شهر حاکم ووالی

حلال نیست می اما به من حرام نباشد

چوهست ازکف وجام تو نوشمش به حلالی

در آب شورگهر پرورش نماید ودلبر

در آب شیرین داده است پرورش به لألی

کس ار بلند شد اقبال او ز منصب و دولت

بلند آمده اقبال من ز حضرتعالی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode