فغان که یار ندارد به ما سر یاری
مگر کندمددی فضل حضرت باری
سفیدگشت مرا موی در سیه بختی
امان ز گردش گردون و چرخ ز نگاری
از آن زمان که ز من گشته یار من بیزار
ز زندگی دل و جانم گرفته بیزاری
به روز وشب نبود مونسم به جز افغان
به سال ومه نشودهمدمم مگر زاری
شنیده ام که بودچشم یار من بیمار
برو طبیب که خوش صحبتی است بیماری
مگو بگفته ناصح چرا ندادم دل
ربوده دل ز کفم طره اش به طراری
از آن زمان که گرفتار عشق گشته دلم
ندیده ام به برگلرخان مگر خواری
بتا بیا وخلاصم کن از غم هجران
چه باک اگر گذری بر سرم به غمخواری
چو لاله زار بود دامن بلند اقبال
ز بسکه خون دل ازدیده می کند جاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس اندوه و فقدان یار اشاره دارد. شاعر به نداشتن یاری و احوال بد خود از زمان جدایی از معشوقش میپردازد. او از سیاهی موهایش در اثر غم و زاری میگوید و به عشق عمیق خود اشاره میکند که موجب رنجش شده است. شاعر از بیماری چشم یار خود صحبت میکند و درخواست کمک میکند تا از عذاب جدایی رهایی یابد. در نهایت، با توصیفی از حال دل و درد جدایی، از یار میخواهد که او را نجات دهد.
هوش مصنوعی: آه و ناله که ما هیچ یاری نداریم جز اینکه از رحمت و فضل خداوند کمک بگیریم.
هوش مصنوعی: سفید شدن موهایم به خاطر بدیها و شانس بدی که دارم، نتیجهٔ چرخش زمان و تقدیر است که همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: از زمانی که محبوبم از من دلگیر شده، زندگیام پر شده از ناخوشی و از دل و جانم بیزار شدهام.
هوش مصنوعی: در هر روز و شب، هیچ همنشینی ندارم جز صدای ناله و فریاد، و به غیر از سال و ماه، هیچکس با من نیست جز آنکه به غم و زاری بپردازد.
هوش مصنوعی: شنیدهام که چشم یار من بیمار است، برو به پزشک که خوب صحبت میکند و این بیماری شادیآور است.
هوش مصنوعی: نگو که چرا به نصیحت گوش نکردم و دل خود را با این زیبا رویی که مرا مجذوب کرده، از دست دادم. زیبایی او به قدری جلب توجه میکند که نمیتوانم خود را کنترل کنم.
هوش مصنوعی: از زمانی که دلم به عشق گرفتار شده، جز خاری و رنج در چهرههای زیبا ندیدهام.
هوش مصنوعی: عزیزم، بیا و من را از درد دوری نجات بده. چه اهمیتی دارد اگر فقط برای لحظهای در کنارم باشی و به حال من رسیدگی کنی؟
هوش مصنوعی: چنین به نظر میرسد که دامن بلند خوشبختی مانند لالهزار است و از شدت غم و اندوهی که در دل داریم، قطرات اشکی به چهرهمان میریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به ناله و زاری همیبیازاری
جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری
تو را به جان و تن خویشتن خریدارم
مرا به قول بداندیش میبیازاری
به جان شیرین مهر تو را خریدارم
[...]
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تو را یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین
[...]
ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری
بسی کشید تن مستمند من خواری
مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان
چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری
بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی
[...]
در آی جانا با من به کار اگر یاری
وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری
نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو
تو را سلامت بادا مرا نگوساری
مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار
[...]
اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا
وگر نگویمت از من همی بیازاری
اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم
چه عادتست که تو میرخواره زن داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.