گنجور

 
بلند اقبال

ما عاشقان مست دل از دست داده ایم

از دست رفته ایم وز پا اوفتاده ایم

چشم ازجهان وهرچه در اوهست بسته ایم

بر روی خویشتن در دولت گشاده ایم

هر جا که عاشقی است به پیشش نشسته ایم

هر جا که دلبری به برش ایستاده ایم

با درد وغم اگر چه دچاریم خرمیم

هر چندپر ز نقش ونگاریم ساده ایم

گه ساکت وخموش چورندان خرقه پوش

گه درخروش وجوش چوخم های باده ایم

ما را مبین به روزکه درویش مسلکیم

شبها به صدر میکده بین شاهزاده ایم

زاهدکند ز رفتن میخانه منع ما

گویا نه آگهست کز این خانواده ایم

امروز ما به میکده ساکن نگشته ایم

روز الست پا و سر آنجا نهاده ایم

آن شه چورخ نمودبه شطرنج عشق او

ما مات مانده در شط رنج و پیاده ایم

درجمع وخرج عشق رخ خود نگار ما

ما را نوشته باقی اگر چه زیاده ایم

هرگه پی شکار شود شاه ما سوار

اندر رکاب اوسگ سر در قلاده ایم

اقبال ما ز عشق بلنداست وارجمند

ما را مبین که پست تر از خاک جاده ایم