گنجور

 
بلند اقبال

پای بند خم آن زلف گره گیر شدم

از جنون عاقبت الامر به زنجیر شدم

این همه چین نه ز پیری است که دارم به جبین

در جوانی ز غم یار چنین پیر شدم

نه ز بسیاری عمر است که پشتم شده خم

قدخمیده چو کمان ز آن قد چون تیر شدم

شد زتاراج غمش ملک وجودم ویران

شکر لله که کنون قابل تعمیر شدم

جان به در بردم از آن خنجر مژگان اول

آخر از ابروی او کشته به شمشیر شدم

دست تدبیر من ازچاره گری کوته شد

تا گرفتار به سرپنجه تقدیر شدم

چون بلنداقبال از بس که خورم خون جگر

بر سر خوان حیات از دل وجان سیر شدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode