گنجور

 
بلند اقبال

کافرم خوانند چون عاشق بدان دلبر شدم

کفر اگر این است دلشادم که من کافر شدم

نیست غم زاهد اگر گوید که من درظلمتم

کو چنان چشمی که تا بیند مه انور شدم

دلبر من دل نبرد از من چو دیدم روی او

خود گرفتم دل به دست وخود برش دل بر شدم

کی شود ممکن مرا پروا ز گلزار وصال

من که در هجرش بتر از طایر بی پر شدم

گر خلیل الله اندر آتش افتاد و نسوخت

من به هجران عمر را پرورده آذر شدم

فاش گویم مر مرا دلبر پرستی مذهب است

گرمسلمان خوانیم یا گوئی از دین در شدم

داشت روئی حیدر آسا ابروئی چون ذوالفقار

شد بلنداقبال یارم بر درش قنبر شدم