گنجور

 
بلند اقبال

یا مشو ازدردعشق ای دل علیل

یاکه در پیش طبیبی برد دخیل

یا مده خود را به دست دلبران

یا فنا کن خویش را بی قال وقیل

روبه حرف من مگو چون وچرا

پندمن بشنو مجو از من دلیل

هر کهرا باشد میانی همچو مو

یا بوداو را جمالی بس جمیل

نیست دلبر دلبر آن باشد که او

بر دلت کافی بودبرجان کفیل

خصم را منگر حقیر وخوار وزار

هان مپندار او ضعیف است وذلیل

هان مگو او کوچک است ومن بزرگ

خویش رامشمر کثیر او را قلیل

شیر سیر از جان شود از دست مور

می شود عاجز ز نیش پشه پیل

چون بلنداقبال کودرهر مقام

حسبنا الله انه نعم الوکیل