عمر رفت و روزگار اندر فراقت صرف شد
از غم روی تو موی قیرگونم برف شد
باز عمر ما که صرف دوری دلدار گشت
عمر زاهدبین که محونحو وصرف صرف شد
خون به چشمم می دهد هر دم که ریزد برکنار
در غم عشقت عجب خونین دلم کم ظرف شد
خط مشکینت به رخ تا سبز چون زنگار گشت
اشک چشم من زحسرت سرخ چونشنگرف شد
بردهر عضو من از دیدار رویت بهره ای
جز لبم کز بوسه لعل لبت بی طرف شد
نقطه موهوم ثابت بر بلنداقبال گشت
تا دهانت آشکار اندر ادای حرف شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.