ما حریفانِ بزمِ اسراریم
مستِ جامِ شهود دیداریم
جوشِ بحرِ محیطِ لاهوتیم
فیضِ صبحِ جهانِ انواریم
اثر و فعلِ حق ز ما پیداست
بیگمان عرضِ سرِّ اظهاریم
جلوهفرماست حق به کسوتِ ما
لاجرم طرفه رنگها داریم
گاه جامیم و گاه بادهی ناب
گاه ساقی و گاه خمّاریم
گاه مجنون و گاه جوهرِ هوش
گاه مستیم و گاه هشیاریم
گاه مجنونِ کارهای خودیم
گاه از فعلِ خویش بیزاریم
گاه از خویش رفته چون سیلاب
گاه تمکینبنا چو کُهساریم
گاه معمورهی وجودی را
به غذا و شراب معماریم
گاه در عالمِ تغافلِ شوق
بینیاز از خیالِ تیماریم
گاه در دل ز خالِ لالهرخان
تخمِ سودایِ عشق میکاریم
گاه از زلفِ عنبرینمویان
به شکنجِ هوس گرفتاریم
حاصلِ کار و بارِ عشق و هوس
همه از ماست تا چه برداریم؟
در چمنزارِ عالمِ امکان
از رهِ جسم و جان گل و خاریم
گاه لطفیم موجِ آبِ حیات
دمِ سرگرمیِ غضب ناریم
برقِ عشقیم شعله میخندیم
ابرِ شوقیم ناله میباریم
گرچه بالذّات واحدیم به حق
لیک با اسم و فعل بسیاریم
شوقِ ما با وجودِ بیرنگی
تا به رنگ آشناست گلزاریم
کفر و دین است گفتوگو ورنه
عینِ تسبیح و عینِ زنّاریم
به فضولان ز درسگاهِ یقین
این دو مصرع گواه میآریم
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
روزگاریست از محیطِ بقا
همچو موج اوفتادهایم جدا
یعنی از درسِ معنیِ اطلاق
حرفِ تقیید کردهایم انشا
در تماشاگهِ قِدَم بودیم
فارغ از عرضِ چند و چون و چرا
جوش زد ناگهان محیطِ وجود
موجِ تمییزِ عِلم شد پیدا
موج چون بر کنارِ بحر رسید
کرد ظاهر مظاهرِ اسما
اسم صورتپذیرشی گردید
گشت حادث حقیقتِ اشیا
آسمانها پدید شد زان موج
چون حباب از تلاطمِ دریا
دورِ افلاک شد کثافتریز
تا عناصر پدید شد زینها
نور و ظلمت مقابلِ هم شد
داد آرایشِ صباح و مَسا
گشت اضداد ظاهر از اعداد
ضدِّ نار آب و ضدِّ خاک هوا
از عناصر جماد صورت بست
شوق ننشست ساعتی از پا
پس طبیعت در اهتزاز آمد
از جمادی نبات یافت نما
باز حیوان شد و ازو انسان
شد مسمّی به آدم و حوّا
کرد پیدا ز نوعِ انسانی
کافر و گبر و مؤمن و ترسا
وحدتِ صِرف جوشِ کثرت زد
خامشی شد بدل به رنگِ صدا
جلوه بر جلوه رنگ و بو جوشید
حسن بیپرده شد ز جیبِ خفا
ممکن آمد برون ز سازِ وجوب
از چه؟ از نغمهی تأمّلِ ما
جز ز حادث قدیم رخ ننمود
کرد از بس خِرَد معاینهها
عقل هرگز نداشت آگاهی
کز چه محبوسِ لفظ شد معنا
چون به دریایِ حیرت افتادیم
باطنِ ما ز عشق یافت ندا:
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
عشق تا مایلِ بیان گردید
دو جهان شوخیِ زبان گردید
آمد و بر درِ شنیدن زد
خامشی رفت و داستان گردید
آفتابِ ازل نقاب گشود
ذرّه ناچار پَرفِشان گردید
ظاهر و باطنی به حرف آمد
اعتبارات جسم و جان گردید
مژهی شوق باز کرد آغوش
وسعتآیینهی جهان گردید
سَرِ سوداییای به گردش رفت
عرضِ دورانِ آسمان گردید
حرص در طبعِ آب و خاک افسرد
گوهر و لعلِ بحر و کان گردید
اعتباراتِ پوچ توفان کرد
محملِ موج و کف روان گردید
تخم بشکست و ریشه صورت بست
ریشه بالید و گلسِتان گردید
دشتِ امکان نداشت دَیّاری
گَردِ اوهام کاروان گردید
ریشه برعکس میدود اینجا
نفس از عاجزی فغان گردید
تا نوای فنا عیان گردد
زندگی سازِ امتحان گردید
عمر گل کرد و داغِ فرصت برد
شرری پَر زد و نهان گردید
بیقرارانِ شوق را چون صبح
بالِ پرواز آشیان گردید
خونِ شوقی بر آستانِ نیاز
خاک گشت و چمن عیان گردید
شوقِ دیدار شد دلیلِ طلب
اشک پیش از نگه روان گردید
ناله بالید در هوای قدی
سروِ گلزار بینشان گردید
اشک هم در قفای بیتابی
رفت جایی که دل توان گردید
نه خزان جلوهگر شد و نه بهار
اینقدَر رنگ بلبلان گردید
غیرِ این معنی آشکار نشد:
- تا یقین فارغ از گمان گردید –
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
موج پوشید رویِ دریا را
پرده از اسم شد مسمّا را
نیست جز اسم بالِ پروازش
فهم کن آشیانِ عنقا را
جلوههای جمالِ بیرنگی
تک و پو داد جانِ اشیا را
عصمتِ حسنِ یوسفی زده چاک
جیبِ ناموسِ صد زلیخا را
ذات فارغ ز اعتبارِ ظهور
معتبر جلوه ساخت اسما را
ذره اینجا به هر زمینگیری
چشمکی میزند ثریا را
میکند دودی از نفس ظاهر
تا دهد عرضه داغِ دلها را
میکشد طرفی از نقاب سحر
تا کند سینهچاک دنیا را
از نسیمِ بهار کرد عیان
نفسِ معجزِ مسیحا را
مینماید ز شاخِ هر گلبن
شمع اسرار دست موسا را
شوق حیران که با چنین اظهار
چه نهانیست آشکارا را؟
در دلِ لالهی چمن آخر
که نهاده است داغ سودا را؟
سرِّ حیرت به گوشِ کوه که گفت؟
کز جگر خون چکید خارا را؟
جاده هرسو گشوده است آغوش
که دریدهست جِیبِ صحرا را؟
زین همه جلوهی جنونپیما
سوخت حیرت نگاهِ بینا را
شعلهی دل ز چشمِ تر ننشست
ابر ننشاند جوشِ دریا را
غُلغُلِ بادهی قیامتجوش
همه تن ناله کرد مینا را
آگهی میزند چو آیینه
مُهر بر لب زبانِ گویا را
قفلِ گنجِ دل است خاموشی
از صدف پرس این معمّا را
بیدل ار واقفی ز رمزِ یقین
ترک کن قصّهی من و ما را
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
مگذر از سیرِ عالم اسرار
تا شوی محرمِ حقیقتِ کار
چند اندیشهی زن و فرزند؟
مایه هیچ است و راهزن بسیار!
گر نداری ز دهر پایِ گریز
دستی از دامنِ جهان بردار
ای حباب! اینقدَر چه میبالی؟
شرمی از گیر و دارِ خویش بدار
که به یک دَم زدن حریفِ اجل
از سرت برکشیده است دمار
گر همه بر فلک روی چو سحاب
قطره اشکی شو و به خاک ببار
منعِ جولانِ عجز نتوان کرد
سایه بر کوه میرود هموار
تا نگردی خجل ز رویِ عدم
زندگی را بهجز فنا مشمار
میرود صبح و میدهد آواز
که: به راهِ تو زندگیست غبار
تا به کی مستعار باید زیست؟
هرچه داری برو به حق بسپار
جهد کن تا به خود زنی آتش
نیست شمعی دگر در این شبِ تار
مدعا زین فسونِ یأس آن است
که تو از خویش بگذری ناچار
چیست از خویشتن گذشتنِ تو؟
یعنی از وهمِ هستی و پندار
رفع ظلمت حضورِ خورشید است
نور باقی است چون نمانَد نار
نفیِ باطل ثبوتِ حق دارد
همه عیش است چون روَد آزار
تا نِهای واصلِ بهارِ یقین
عیشِ رنج است گلشنت همه خار
چون رسیدی به نشئهی توحید
خواه مستی گزین و خواه خمار
عجز شو تا رسی به علمِ غرور
باش مجبور تا شوی مختار
ای خوش آن دم که بینیاز شود
درسِ آگاهیِ تو از تکرار
تا به چشمِ شهود دریابی:
- بیغبارِ تکلّف اظهار -
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
هوش اگر نشئهای به سر دارد
با فلک دست در کمر دارد
آنکه چاکی به دل رساند از عشق
چمنِ فیضِ صد سحر دارد
هرکه را داغِ حیرتی دریافت
بهرِ دفعِ بلا سپر دارد
نیست جز دردسر نتیجهی عقل
بیخودی راحتِ دگر دارد
ای خوش آن کس که سرمهی بینش
از خطِ یار در نظر دارد
همچو گرداب میتند بر خویش
هرکه از قعرِ دل گهر دارد
گر عمل نیست علم بارِ دل است
کی پَرَد ماهی؟ ار چه پر دارد!
نفسِ انسان در این چمن نخلیست
کز نفَس ارّهها به سر دارد
خرمنِ اعتبارِ هستیِ ما
دانه گر دارد از شرر دارد
چه تماشا کند کسی؟ که حباب
حاصلِ عمر یک نظر دارد
حرفِ خونیندلان مگوی و مپرس
لاله صد داغ و یک جگر دارد
محو تسلیم باش و راحت کن
سایه جمعیتِ دگر دارد
به تردد محیط نتوان شد
موج بیهوده دردسر دارد
آبرویِ محیطِ عافیت است
هرکه آیینهی گهر دارد
اهلِ معنی تواضعِ محضند
سرکشی شاخِ بیثمر دارد
قیدِ هستی دلیلِ خامیهاست
چوبِ تر ثقلِ بیشتر دارد
چرخ بر نقشِ غیب بینا نیست
حلقه چشمی برونِ در دارد
رازداران خموشیآهنگند
خاک مشکل که ناله بر دارد
مایهی راحت است لب بستن
که نِی از خامُشی شکر دارد
سخن و خامُشیست یکسانش
هرکه زین گفتوگو خبر دارد
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
دیده عمریست داغِ حیرانیست
دل همان نسخهی جنونخوانیست
گر به هرسو نظر کنی چمن است
هر طرف پر زنی گلافشانیست
بینیازی بهارها دارد
گفتوگو محوِ باقی و فانیست
خلوتآرایی انجمنسازی
اعتبار وجوب و امکانیست
آن یکی عالمِ تغافل شوق
این دگر باغِ رنگگردانیست
از بد و نیک آنچه دید نظر
جلوهگر شد که غیر بهتانیست
همه را سرنوشت فکر خود است
زانو آیینهدارِ پیشانیست
خاک آسوده پا به دامنِ ناز
که: «همینجا بهارِ رحمانیست»
آب خندان که: «بحر را زاینجا
عرقآلود گرمجولانیست»
باد مطلقعنان که: «عنقا را
در همین آشیان پرافشانیست»
شعله بیپرده: «کای نظربازان!
کسوتی نیست جلوه عریانیست»
چرخ گردان که: «چاره نتوان یافت
زورقِ کائنات توفانیست»
صبح اجزای خویش داد به باد
که: «نفس مایهی پریشانیست»
ابر دامنکشان که: «حاصلِ دهر
خرمنآرای اشکسامانیست»
گلسِتان جامهدر ز شوخیِ رنگ
که: «دو عالم شکست پیمانیست»
شهر و غوغا که: «جلوه آبادیست»
دشت و تسکین که: «جمله ویرانیست»
بحر سرخوش که: «مدعا گهر است»
کوه نازان که: «لعلِ رُمّانیست»
هر یک از نسخهی حقیقتِ خویش
سرخط اظهارِ راز پنهانیست
اینقدر واشکافتن عبث است
گر نه فکرِ یقین گریبانیست
با همه هوش معنیِ این راز
تا نفهمیدهاند نادانیست
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
هیچکس رمزِ این گره نگشود
که چه رنگ است گلشنِ مقصود؟
گل نکرد از بهارِ آگاهی
جز همین سرخ و زرد و سبز و کبود
لیک تا چشم برهم آمده است
چون خیالند از نظر مفقود
گرمی از مجمرِ سپهر مخواه
شعلهها رفتهاند پیش از دود
اعتبارات محوِ یکدگرند
آنچه کم شد ز شب به روز افزود
در ظهور است مختفی مظهر
با وجود است بینشان موجود
همه بیپرده لیک در پرده
جمله پیدا ولی برون ز نمود
اینقدر عالمِ تهی از خویش
مطلقی را نموده پر ز قیود
یک طرف شورِ مسلم و مؤمن
طرفی گفتوگویِ گبر و یهود
این یکی دیری آن دگر حرَمی
هر یکی را تسلّیِ معبود
آخِرِ کار از این همه سودا
نه زیان آشکار گشت نه سود
لازمِ مایهایست سود و زیان
خلقِ بیمایه را چه هست و چه بود؟
همه چیدند رخت و ماند همان
چارسوی ظهور نامسدود
گردشی بود و رفتنی از خویش
همه آفاق رنگ میپیمود
عشق باقی و مابقی فانی
این زمان کو ایاز و کو محمود؟
آفتابِ قِدَم همان قدم است
نه هبوطی است در میان نه صعود
همچو موج و حباب از این دریا
عالمی جلوه کرد و هیچ نبود
سازِ دیوانگیست هوش اینجا
خامُشی و کریست گفت و شنود
چیست دیدن؟ غبارِ دیدهفریب
چه شنیدن؟ خیالِ وهمآلود
زین همه پرفشانیِ اوهام
به همین حیله میتوان آسود _
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
بیخودی باز گرمِ جولان شد
آهِ افسرده شعلهسامان شد:
کاین جهان خود نداشت عیبِ حدوث
قابلِ تهمت از چه عنوان شد؟
گفتم از سازِ بینقابیِ ما
آنچه پوشیده بود عریان شد
گشت محدود بیکرانیِ دل
دستگاهِ جهات و ارکان شد
گَردِ ما را نفَس پریشان کرد
گیر و دار بساط امکان شد
خاک از عجز ما به جلوه رسید
آتش از آهِ ما نمایان شد
سخت بیآب بود دشتِ ظهور
اشکِ ما ریختند عَمان شد
رنگ ما دید خاک گلشن گشت
بوی ما یافت نیستی جان شد
قطرهای ریخت چشمِ حیرانی
هفت سیاره سبحهگردان شد
یادی از پیچ و تابِ ما کردند
زلف پیدا شد و پریشان شد
نقشِ رنگِ بنایِ ما بستند
نقضِ عهد و شکستِ پیمان شد
دهر کسبِ کمالِ ما میکرد
تا به جایی رسید انسان شد
از جنابِ سجودِ عزّتِ ما
آنکه مردود گشت شیطان شد
از یقین و گمانِ فطرتِ ماست
گر کسی گبر یا مسلمان شد
ای بسا دعویای که آخرِ کار
آب گشت و به خاک پنهان شد
این دم از گفتوگو پشیمانیست
که نگه محرمِ گریبان شد
لافِ ما شورِ ناامیدیِ ماست
بسکه هیچیم هیچ نتوان شد
شرم آبی به روی جرأت ریخت
مشکلی از خجالت آسان شد
سِحر میجوشد از فسانهی ما
گوش بشنید و چشم حیران شد
آخر کار مژدهاش دادند
تا دل از فعل خود پشیمان شد
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
گرچه کونین مستِ جانان است
میِ عرفان به جامِ انسان است
نبوَد همترازِ وی یاقوت
سنگ و آهن اگرچه از کان است
موج و کف جلوه میکند اما
از گهر آبرویِ عَمّان است
خار و خس مصلحتفروشیهاست
ورنه گل رونقِ گلستان است
از عقیق است اعتبارِ یمن
لعل سرمایهی بدخشان است
بهرِ این شمع چرخ فانوس است
بهرِ این گنج دهر ویران است
در شبستانِ غفلتِ آفاق
آدمی آفتابِ تابان است
شأن زنبور چرخ راست عسل
جسم معذور و دهر را جان است
مخزنِ عدل و معدنِ انصاف
منبعِ فیض و بحرِ احسان است
به جلال است معنی قهّار
در صفات جمال رحمان است
از لبی خنده صبحِ عالمِ فیض
وز نَمی اشک ابرِ نیسان است
دلِ صافش چه نقشها که نبست
بسکه آیینه است حیران است
در لباسِ تجددِ امثال
همچو حق جلوهگر به هر شأن است
صد چمن جلوه میکند به خیال
جوشِ بیرنگیاش گلافشان است
گاه از قهر چشمهی الَم است
گاه از لطف عینِ درمان است
گاه کهل است و گاه پیر زمان
گه جوان گاه طفل نادان است
گرچه معمورهی خِرَد کاریست
تا جنون میکند بیابان است
زیر چرخ از جهان نشسته برون
صاحب خانه است و مهمان است
گر به صورت رود گداصفت است
ور به معنی رسید سلطان است
تا از این رمز گشتهایم آگاه
نزدِ ما خوب و زشت یکسان است
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
اعتبارِ حقیقتِ ازلیم
آب و رنگِ بهارِ لَمیزلیم
عشق هرجا به خون تپَد بالیم
حسن هرجا چمن شود حللیم
شوقِ ما داشت جلوهها در کار
عِلم بودیم این زمان عَمَلیم
بهرِ ترتیبِ نظمِ امکانی
چون ردیف و قوافیِ غزلیم
عمر سررشتهی توجهِ ماست
گر تغافل ز خود کنیم اجلیم
چشم یک چند دامِ جلوهگریست
شیشه گر بشکند پریمثلیم
مستی از پهلویِ دل است اینجا
صد خرابات شیشه در بغلیم
چون سحر از غبارِ وهمِ نفس
بسکه بر خویش چیدهایم تلیم
تا دِماغِ هوس رسا گردد
گوهرآرای رشتهی املیم
کارِ ما زین بساط مفتبریست
بازی رنگ وهم را شتلیم
صلح درس کتاب وحدت بود
تا طرف آشکار شد جدلیم
زهر میپرورد تمیزِ صفات
ورنه بالذّات چشمهی عسلیم
مدعا هیچ و این همه نیرنگ
عرضِ اوهام و اینقدَر حیلیم
وهم کثرتنمای یکتاییست
معنیِ واحدیم و مبتذلیم
سازِ ما قابلِ اقامت نیست
نالهای در توهّمِ جبلیم
هستی اکنون به جای نیستی است
عدمی رفته است و ما بدلیم
خجلت اعتبار اگر این است
هرقدر ظاهریم بیمحلیم
خواه افسانه گیر و خواه خیال
هرچه هستیم از همین قبلیم
گر کنی فهم گیر و دار ظهور
چون نفس جهد هیچماحصلیم
با همه اعتبار ساز شکست
به همین نکته ایمن از خللیم
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
ای خطت آیهی وفاداری
نرگست نسخهی ستمکاری
طرّهی کافرِ تو از کفِ دل
نقدِ ایمان برَد به طرّاری
علم حاصل نما ز جهل گریز
جهل خواب است و علم بیداری
غافل از حال خود مشو کز دل
لوحِ محفوظ در بغل داری
چون صدف جا کنی به سینهی بحر
گوهر دل اگر به دست آری
رشتهی سبحهی دل است نفس
مکش از بیدلی به زنّاری
غنچهسان عقدهی تو حل گردد
گر شبی وارسی به خونخواری
تا طبیب تو نیست درد طلب
گر مسیحا شوی که بیماری!
در خرابی بود عمارت دل
سر کن از سیل اشک معماری
نقطهی صفر گرد و پیشی کن
در کمی خفته است بسیاری
هرکه سر در رهِ طلب دارد
بوَدش فکرِ غیر سرباری
التفاتت به ماسِوا زان روست
که در اندیشهی خودی عاری
هیچکس مانعِ خرامِ تو نیست
هم تو در پایِ خویشتن خاری
رنگ و بو جمله سازِ پرواز است
اینت آزادی و گرفتاری
خواه جنّت گزین و خواه سقَر
که تو در اختیار مختاری
گر به عرفان رسی همان نوری
ور به غفلت روی همان ناری
پرتوِ آفتابِ هستیِ ذات
هست در جملهی جهان ساری
یک محیط است آبِ رحمت او
گشته در جویِ «کن فکان» جاری
گر صداقت دلیلِ دانشِ توست
لفظ را عینِ معنی انگاری
چون قدح جمله چشمِ حیران باش
گر از این باده نشئهای داری
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
چون صفای تو رنگ میگیرد
عالمی را پرنگ میگیرد
امتیازِ تو بسکه میبالد
صورتِ فخر و ننگ میگیرد
فطرتت از تخیلِ اضداد
طرفِ صلح و جنگ میگیرد
شش جهت از توهّمِ نظرت
گردِ اوهام بنگ میگیرد
نُه فلک را به یک تأمّلِ تو
مژهی بسته تنگ میگیرد
نفسِ صبح بیتوجهِ تو
چون دمِ تیغ زنگ میگیرد
عطسهی غنچه گر همه طرب است
احتزازت تفنگ میگیرد
فرصتی کز شتاب دارد بال
التفاتت درنگ میگیرد
چون تو را میلِ آرمیدنهاست
ناله تمکینِ سنگ میگیرد
هرکجا وحشتت قدم ساید
برق را عذر لنگ میگیرد
چشمت آنجا که از هوس ترسد
هر نگه صد خدنگ میگیرد
گاه پرداز کلک نیرنگت
حرف چین بر فرنگ میگیرد
گاه گفتارت از گرانسنجی
بوی گل را به سنگ میگیرد
گاه شوقت به عالم الفت
شعله را گل به چنگ میگیرد
گاه از افسونِ شوخیِ وحشت
چمنی را پلنگ میگیرد
گرچه گَردِ خیالِ جولانت
سرِ صد کوچه تنگ میگیرد
لیک زنهار مگذر از رهِ عجز
پشّه اینجا کلنگ میگیرد
آخر این شمع از گریبانش
راهِ کامِ نهنگ میگیرد
عکس چون سوی شخص برگردد
ملک آیینه زنگ میگیرد
خواه من گوی و خواه ما میخوان
از همین نغمه رنگ میگیرد
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
ای به خود غرّهی کمالِ قصور
با همه قرب از حقیقت دور
غیر جوشیدهای ز عالمِ عین
نار گل کردهای ز گلشن نور
دل در آغوش و این همه بیدل؟
شیشه در دست و اینقدر مخمور؟
پیر گشتی به فکرِ آب و علف
ای دلت مرغزارِ عیش و سرور
زندگی بر سرت چه بار گذاشت
که خمیدی چو پیکرِ مزدور؟
آسمانی به ذرّگی مغلوب
آفتابی به سایگی مجبور
جمله عیشی و میکشی کلفت
همه وصلی و میتپی مهجور
خلق توضیح و بینشت اغماض
دهر تحقیق و غفلتت منظور
چند پوشی لباسِ رنگ فریب
چند باشی ز چشمِ خود مستور
ای بهشتِ حقیقتِ ازلی
خوش فسردی به فکرِ حور و قصور
میکند شوق معنیای انشا
تا شود فطرتت مصون ز فتور
با حقیقت شبی دچار شدم
در فضای طربسرای حضور
حیرتِ دل درِ سؤالی زد
که مَجازت چه فتنه است و چه شور؟
گفت: ما را به حکمِ یکتایی
خودنمایی فتاده است ضرور
لیک از بس به خود نظر کردیم
شرم شد پردهدارِ عرضِ ظهور
گفتمش: شرمت اینقدر از کیست؟
گفت: از چشمِ اعتبارِ شعور
معنی این است اگر توان فهمید
عشرت این است اگر شوی مسرور
زین مَجازی که در نظر داری
جز حقیقت مدان چه نار و چه نور
برگبرگِ بهارِ امکان را
توام افتاده با لبِ منصور
به همین نغمه الفتآهنگ است
تپش کائنات تا دلِ مور
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
ملکِ دل را عمارتی دگر است
لفظِ جان را عبارتی دگر است
عاشقان را به خونِ خویش _ چو خُم _
بیتکلّف طهارتی دگر است
همچو آیینه چشمِ عارفِ را
سازِ حیرت بصارتی دگر است
در قضایِ نمازِ ظاهرِ ما
فکرِ باطن کفارتی دگر است
گر خداوندی است سلطانی
بندگی هم وزارتی دگر است
طور این است تاب آتش عشق
این شرر را حرارتی دگر است
در مقامی که نیستیاست ادب
عاجزی هم جسارتی دگر است
از سپاهِ عدم به کشورِ ما
این نفس گَردِ غارتی دگر است
بوالهوس! لافِ درد و غم تا چند؟
این متاع از تجارتی دگر است
رو به تفهیمِ انفس و آفاق
جهد کن کاین مهارتی دگر است
یک نفس بیجهادِ نفس مباش
صلح با خود شرارتی دگر است
چه اداها که گل نکرد اینجا
زندگی استعارتی دگر است
آنکه پاسِ نفس نمیدارد
چون حبابش جسارتی دگر است
هرزهگو را گشودنِ لبها
التذاذِ بکارتی دگر است
کی بَری لذّت از شهودِ یقین
این نگه را نظارتی دگر است
عارفان را ز جلوههای مَجاز
به حقیقت اشارتی دگر است
چون نفس در حریمِ کعبهی دل
هر تپیدن زیارتی دگر است
زحمتِ پا اگر نمیخواهیم
رفتن از خود سفارتی دگر است
ذرهها را به چشمِ کم منگر
کاین حقارت حقارتی دگر است
در نوایِ مخالفِ من و تو
این ترنّم بشارتی دگر است
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
نیِ این بزم میکند فریاد
که: صداییم و رفتهایم به باد!
شمع میگوید: ای هوسرقمان!
روشن از سوختن کنید سواد
غلغل اینجا چکیدنِ خون است
اینقدر شیشه میکند ارشاد
نسخهی دل تأملی دارد
ورنه یکسر چو نالهایم آزاد
از عروج و نزولِ وهم مپرس
کز نفَس ناله کردهاند ایجاد
دیدهی ما به خویش باز نشد
این گره ماند بیخبر ز گشاد
هستی از غفلتِ حقیقتِ خویش
داد افسون بینیازی داد
چه فراموشخانه است اینجا
که کسی از کسی ندارد یاد؟
شیشه در شغلِ مِیکشی کامل
شمع در کارِ سوختن استاد
نه دل آگاهِ دیدهی پرخون
نه نگه محرمِ دلِ ناشاد
محو اندیشه است و فرش نظر
دیده تا دل حقیقت اضداد
عالم از ما پر است و ما همه هیچ
آیِنه خانهایست عکسآباد
به هوس شغل جانکنی داریم
بیستون است دهر و ما فرهاد
دشت خالی و هرطرف نگری
دانه اشک است و آرزو صیاد
احول افتاده است چشم شعور
که از او اینقدر دو بینی زاد
دیده صفر است و کارِ صفر است این
که یکی ده کند؛ صَلاح و فساد
از عدم میرویم سوی عدم
پس کدام آرزو کجاست مراد؟
کاروان وهم بود و ناقه گمان
بارِ ما هم به دوشِ ما افتاد
غیر گل کردهایم و میسوزیم
هیچکس داغِ امتیاز مباد
خلقی از وهم میتپد اما
عشق بیرنگ میکند فریاد
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
عالم از وهم فهمِ راز نکرد
مُرد در خواب و چشم باز نکرد
سرکشی ماند در طبیعتِ خلق
سجده آرایش نیاز نکرد
طبع از هر شِی انفعال گزید
لیک از وهم احتراز نکرد
کرد هرکس وداعِ خویش اما
ترکِ اسبابِ حرص و آز نکرد
به کشاکش گسیخت ربطِ نفس
امل این رشته را دراز نکرد
نقدِ ما را خجالتِ قلبی
کرد آبی که صد گداز نکرد
نوحه دارد جهان بر آن کفِ خاک
که هواییش سرفراز نکرد
بسکه در خون نشست دل گردید
عقدهای را که عشق باز نکرد
در محیطِ تجددِ امثال
موج تکرار جلوه ساز نکرد
گر تپش بود و گر شکیبایی
هرکسی هرچه کرد باز نکرد
سجدهی ماست بیقیام و قعود
خاک هم اینچنین نماز نکرد
از تعلّق نمیتوان رَستن
قطعِ الفت کسی به گاز نکرد
حسن بیرنگ و شوخی این همه رنگ
آنچه دل کرد حقّهباز نکرد
هیچ رنگی نداد عرضِ ظهور
که نگه را جنونطراز نکرد
بیتکلّف همین حقیقت بود
غفلت اندیشهی مَجاز نکرد
معنیِ ما به لفظ کم پرداخت
نغمهای بود یاد ساز نکرد
داغم از وضعِ بینیازیِ دل
که به خود او رسید و ناز نکرد
رفت خلقی به یادِ جلوه ز خویش
آیِنه دید و احتراز نکرد
درِ آیینه خانهی ما را
جز تحیر کسی فراز نکرد
بسکه از ما و من به حیرت ساخت
اینقدر نیز امتیاز نکرد
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما، همان اضافَتِ اوست
ای کمالِ تو خاک زر کردن
یعنی از حق به خود نظر کردن
هرچه آید ز دست غیر از عشق
صرفهات نیست جز حذر کردن
کمرِ جهدِ اختیار مبند
نیست کاری از این بتر کردن
اعتباری دلیلِ خجلتِ توست
دخل در کار معتبر کردن
شرم باید ز جزر و مدِّ محیط
موج را فکرِ خیر و شر کردن
چند باید ز خجلتِ هستی
به جبین کارِ چشمِ تر کردن؟
بگذر ای ناله! از رَساییِ خویش
تا کی اندیشهی اثر کردن؟
راهِ عشق است کوچهی نِی نیست
بینفس بایدت گذر کردن
عالمی را ز خویش غافل کرد
فکرِ تقلیدِ یکدگر کردن
خجلت آراست شیوهی تقلید
نتَوان ژاله را گهر کردن
زین همه کار و بار نومیدی
ناله بایست بیشتر کردن
آسمان را به حالتِ شبِ ما
خنده میآید از سحر کردن
فهمِ اسرارِ هستیِ موهوم
راهِ نارَفتهایست سر کردن
هردو عالم غبارِ خانهی توست
مشکل است از خودت سفر کردن
جذبهی شوق اگر شود پر و بال
سنگ را میتوان شرر کردن
ره به گلزارِ معنیئی دارد
سِیرِ هنگامهی صُوَر کردن
بسکه جوشید چشمه دریا شد
گریه میباید اینقدَر کردن
لذّتِ خون شدن اگر این است
عالمی را توان جگر کردن
سازِ آفاق نغمهای دارد
چند سامانِ گوشِ کر کردن؟
ای همه هوش! سخت بیخبری
بعد از این بایدت خبر کردن
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
هرکه زادِ رهِ فنا برداشت
پیِ مقصد ز گردِ ما برداشت
نتوان گفت با همه تنزیه
حرفِ بیرنگ خط چرا برداشت
بسکه اظهار کسوتآراییست
دوشِ ما هم همین ردا برداشت
آن یکی درسِ خاکساری خواند
نسخهواری ز نقشِ پا برداشت
دیگری بر درِ رعونت زد
منت از سایهی هما برداشت
در مقامی که ره بر آتش بود
زاهدِ کوردل عصا برداشت
کثرت از خلق دید و وحدت برد
عکس از آیینهها صفا برداشت
با وجودِ غبارِ کلفتِ دهر
که دل آن را به صد جفا برداشت
سرگرانی علاوهی دگر است
باید این بار را جدا برداشت
خُنُک آن چشمِ پیشبین کامروز
خاکناگشته توتیا برداشت
دل ز هستی به داغِ کلفت سوخت
آیِنه از نفس چهها برداشت
چه توان کرد؟ خفتِ هستی
آرمیدن ز طبعِ ما برداشت
یعنی از بس که سستبنیادیم
خاکِ ما را نفس ز جا برداشت
کیست زین سجدهگاه امکانی
که تواند سر از رضا برداشت
همهکس بارِ نسبتِ تسلیم
از فکندن گذاشت تا برداشت
بارِ دنیا کشیدن آسان نیست
آسمان هم قدِ دوتا برداشت
خطِ پرگارِ ما تمام خط است
کِانتها بارِ ابتدا برداشت
بگذر از لافِ ما و من که سپند
سرمه گردید تا صدا برداشت
عمرها شوق معرفتآهنگ
پی آواز آشنا برداشت
مدتی محو ما و من بودیم
ناگهان سازِ دل نوا برداشت
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
بیقرار است کِلکِ شوقِ حریر
تا کند سطرِ معنیای تحریر
قسمتِ دیده زین چمن بِستان
بهرهی گوش از این نوا برگیر
طالبی کرد طوفِ استادی
کای دلت دشتِ معرفتنخجیر!
چه کنم تا در این تماشاگاه
دیده از آگهی بَرَد توفیر؟
با چه سازَم کزین تحیرساز
گوش یابد سعادتِ بم و زیر؟
نفَسِ چنگِ شوق رشته گسیخت
پیِ آهنگِ مدعاتعبیر
که در این محفلِ جنون آهنگ
حیرت آیینه میکند زنجیر
خلقی اینجا ز نارساییِ فهم
غوطه در دوغ خورده است ز شیر
آن یک از بیدِماغی تمییز
خاک میپرورَد به جیبِ عبیر
دیگری همچنان ز کاوشِ وهم
نقبِ کافور برده است به قیر
در مقامی که رمز بیعددیاست
میشمارد هوس قلیل و کثیر
از شعورِ بهارِ آگاهی
نه غنی صرفه میبرد نه فقیر
تو ز دید و شنیدِ غیب و شهود
نکنی کوری و کری تعمیر
از تماشایِ حسن اگر خواهی
بینگه نیست دیدهی تصویر
و گر از درس عشق میپرسی
شمع هم نیست خامشیتقریر
پس در این عشرتانجمن دور است
پنبه در گوش مردن از تدبیر
حیف باشد در این طربمحفل
چشم بینا بود رمدتأثیر
لیک تا امتیاز پردازی
فرصت شوق میکند شبگیر
از عیان تا غبار هفت نگاه
وز بیان تا نفس به هشت صفیر
آنچه در جلوه است پوچ مبین
هرچه در گفتوگوست سهل مگیر
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
فقر بگزین که عز و شان بینی
خاک شو تا بهارِ جان بینی
غنچهسان چاک زن گریبانی
خویش را چند سرگران بینی؟
از فنا معنیِ بقا دریاب
نوبهاری اگر خزان بینی
کف چه داند حقیقتِ دریا؟
پرده بردار تا عیان بینی
چون حباب ار ز خود برون آیی
بحر در قطرهات نهان بینی
غرّه منشین به وعدهی فردا
زین چه فهمیدهای که آن بینی؟
در طلب دست و پا بزن چون موج
شاید این بحر را کران بینی
آیِنه شو که صفحهی خود را
پُر ز نقشِ پَریرخان بینی
گر نگاهِ تو با یقین جوشد
هرچه خواهد دلت همان بینی
چند محبوسِ الفت جسمی؟
سر برون آر تا جهان بینی
بالِ اوهام اگر به هم شکنی
از قفس فیضِ آشیان بینی
جهدِ آن کن که در ظهورِ صفات
جلوهی ذاتِ بینشان بینی
سرمهی بینش ار کنی حاصل
نقشِ آنسوی آسمان بینی
سوی اقلیمِ قدس از انفاس
کاروانهای دل روان بینی
قوّتِ شوکتِ سلیمانی
در دلِ مورِ ناتوان بینی
وارسی بر نزاکتِ اسرار
یعنی از ریشه گلسِتان بینی
خاک را مغزِ راز پنداری
چرخ را مُشتِ استخوان بینی
صفتِ التفاتِ رحمانی
در ملاقاتِ دوستان بینی
پرتوِ حسنِ دوست جلوه کند
گر همه رویِ دشمنان بینی
سخت در خوابِ غفلتی بیدل
دیده بگشای تا عیان بینی
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
آه از دامِ عشق رَم کردیم
خویش را غافل از عدم کردیم
دل که شمعِ حریمِ وحدت بود
داغِ بتخانه و حرم کردیم
خطِ زخمی نشد نصیبِ جگر
نسخههای هوس رقم کردیم
داغِ عشقی به سینه میبایست
بیخبر کیسه پر دِرَم کردیم
زینتِ ما به اشکِ گلگون بود
سرخیِ طلعت از بَقَم کردیم
ننوشتیم نقطهی اشکی
مژهها را عبث قلم کردیم
طلب از خویش رفتنی میخواست
تکیه بر طاقتِ قَدَم کردیم
خامشی داشت نغمهی تحقیق
تا نفس وقفِ زیر و بم کردیم
مدعا بود آهِ دردآلود
خواهشِ پرچم و علم کردیم
مدتِ وصل در فراغ گذشت
شهد در کامِ خویش سم کردیم
نغمه بیپرده بود و جلوه عیان
چشم بستیم و گوش اصم کردیم
مطلق از جهلِ ما مقید شد
بر صمد تهمتِ صنم کردیم
عمر گردید صرفِ بیدردی
غم فزودیم و ناله کم کردیم
پیر گشتیم و طاقت از کف رفت
پیکری بیسجود خم کردیم
نکتهای گفت دوش دانایی
که: شنیدن به ناله ضم کردیم
یعنی آیینه شد یقین کز جهل
هرچه کردیم ما ستم کردیم
فرصتِ گریه رفته بود از دست
دیده دریا و اشک یم کردیم
داغِ عمرِ گذشته در غفلت
تازه از شعلههای غم کردیم
باری از دردِ یأس و شوق امید
شاد گشتیم و گریه هم کردیم
آخر آن لفظ معنی حیرت
تا تو باور کنی رقم کردیم
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
برو ای شمع! با گداز بساز
که در این بزم چشم کردی باز
آخرِ کار جز درودن نیست
دانه را گر دمیدن است آغاز
گر همه چشم حیرت است اینجا
هرچه شد باز کردن است فراز
خانه آخر به رُفت و روب رَوَد
همچو مرآتِ کهنه از پرداز
تو هم ای شوق! تا رَوی از خویش
یک دو میدان چو اشک و آه بتاز
تا برآیی نیاز یعنی خاک
ای غرورت دلیلِ عجزِ نیاز
بد و نیک جهانِ عجز و غرور
شد ز پهلوی یکدگر ممتاز
قدرتِ این ز عجزِ آن ظاهر
خس بود شعله را پرِ پرواز
غالب افتاد باد بر کف خاک
سرکشیهاش شد غبار طراز
خیره گردید غالب از مغلوب
از کبوتر دمید جرأت باز
لیک پیشِ حقیقتِ غالب
یک شکست است جمله رنگ مجاز
این زمان کیست تا دهد تفریق
گِلِ محمود را ز خاکِ ایاز؟
سیل را تا به بحر پیوندد
چارهای نیست از نشیب و فراز
منزلانشاکُن است جادهی ما
عمر کوشش چه کوته و چه دراز
نیستی سخت غالب است اینجا
نمک از آب میرود به گداز
چه غرور و چه عجز همواریست
در حقیقت کجاست راز و نیاز؟
گر به تحقیقِ موج پردازی
شوقِ دریاست پیچ و تاب انداز
بسکه دارد حباب شرمِ ظهور
آب میگردد از نهفتنِ راز
چون شرر تا عبث خجل نشوی
به که چشمت به خود نگردد باز
بیظهورِ خزان گلِ این باغ
میدهد از شکستِ رنگ آواز
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
چون خُمِ مِی دلی که در جوش است
مُهر بر لب نهاده خاموش است
سینهاش مخزنِ گهر باشد
چون صدف هرکه سر به سر گوش است
دیر و ناقوس کعبه و لبیک
سازِ عالم بنال و بخروش است
چرخ از آهِ ناامیدیِ ما
همه شب تا سحر سیهپوش است
بیغمی نیست هرکه دل دارد
جرس اینجا به ناله همدوش است
پیشِ روباهبازیِ ایام
فکرِ ما جمله خوابِ خرگوش است
زین طلسمِ خیالِ عجز و غرور
نه امیر آگه و نه چاووش است
مقصدِ هیچکس نشد معلوم
نقشِ این صفحه سخت مغشوش است
لیک در پختنِ خیال و هوس
خلق چون دیگِ لاله در جوش است
شبنم از چشمِ بینگه همه شب
با عروسانِ گل همآغوش است
در بساطِ چمن ز مخملِ وهم
سبزه را فرشِ خواب بر دوش است
شاخِ گل در هوای عالمِ رنگ
از میِ رقصِ وهم مدهوش است
غنچه جامِ هوس چرا نکشد؟
شیشهواری دلش در آغوش است
آن یکی در خروش چون کهسار
دیگری همچو دشت خاموش است
وان دگر همچو بویِ پردهی گل
با همه بال و پر ادبکوش است
تشنگانِ میِ شهادت را
در دمِ تیغ چشمهی نوش است
دهر خُمخانهایست کاندر وی
هرکس از نشئهای قدحنوش است
غم و شادی گذشتنی دارد
امشبِ هرکه بنگری دوش است
عاشقان را به بزمِ مَحویَّت
جلوهی نیک و بد فراموش است
جز بر این نکته گوش نگذارد
هرکه امرو، صاحبِ هوش است
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافت اوست
بیدلانی که محرمِ اویند
شش جهت ناظرند و یکسویند
گر بهارند در همان چمنند
ور غبارند هم در آن کویند
بیغم و شادیِ وجود و عدم
از جنونزارِ شوق میرویند
کَرَم از ذاتشان به خود بالد
بسکه دریادلانِ حقجویند
عدل نازَد به سازِ طینتشان
بسکه سنجیدگیترازویند
بینفس چون خیال میبالند
بیقدم چون غبار میپویند
در زمینگیریِ طریق سجود
همچو تسلیم سختبازویند
دوست دارند چشمِ گریان را
بیشتر سروِ این لبِ جویند
عجزشان بسکه توأمِ ناز است
عرشخوانانِ لوح زانویند
هرچه هرجا به جلوه میآید
عرضِ سامانِ شوخیِ اویند
یعنی آثارِ آفرینش را
یک قلم پشت و روی و پهلویند
زین تماشاگهِ ظهورفریب
چون تغافل کنند ابرویند
دلبری تا به یادشان گذرد
هر سرِ مو کمندِ گیسویند
گردشِ رنگشان جهانآراست
در کفِ صنع خامهی مویند
زین بقا جز فنا نمیخواهند
زین چمن جز خزان نمیجویند
از عرقریزیِ حیایِ ظهور
روزکی چند رنگ میشویند
چشم تا باز کردهای رنگند
مژه تا برهم آوری بویند
به ادایی رمیدهاند از خویش
که برون از خیالِ آهویند
از کجایند این پریصفتان؟
از جهانِ حقیقتِ هویند
همه را دیدهاند و میبینند
همه را گفتهاند و میگویند
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
گر حدوث است ور قِدَم ماییم
بیکم و کیف کیف و کم ماییم
فرصتِ عشرتیم و نعمتِ وصل
آنچه گویند مغتنم ماییم
محفلِ اعتبارِ امکان را
گر نشاط است و گر الم ماییم
گر دل آسود راحت از ما داشت
ور طبیعت رَمید رم ماییم
خاک پهن است لیک ما فرشیم
چرخ دارد خمی و خم ماییم
سازِ آفاق جمله خاموشیست
اینقدَر شورِ زیر و بم ماییم
غیب عرضِ شهادت است اینجا
هستیِ ظاهر از عدم ماییم
گردشِ رنگ پُر به سامان است
هرکه از خود رَوَد قَدَم ماییم
گر نفس پر زنَد تپش از ماست
ور دلی خون شود ستم ماییم
بحرِ امکانِ انفعالظهور
عرقی کرده است و نم ماییم
سرنوشتِ رموزِ هردو جهان
گر کسی میکند رقم ماییم
لوحِ دل را که ما و من رقم است
ای ز ما بیخبر! قلم ماییم
به خمارِ خیالِ دور مرو
جامِ معنی دل است و جم ماییم
مدعا عیش و عیش غیری نیست
احتراز از غم است و غم ماییم
صلح کرده است زندگی به فنا
تا به حکم یقین حکم ماییم
ابر تحقیق فیض میبارد
عالمی سایل و کرم ماییم
عشق اگر پایی و سری دارد
به سراپای خود قسم ماییم
عقل و حس چشم و گوش جان و جسد
همه عشق است متّهم ماییم
جمعِ ما فرد و فردِ ما جمع است
هرکجا بشنوی منم ماییم
گرچه وهم و گمان بیانی ماست
صاحب این کلام هم ماییم
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
کس چه گوید در این طلسمِ خیال
که تحیر گرفته راهِ مقال
راز بیپرده و بیان معذور
حسن شوخ و زبانِ آیِنه لال
ای تراشیده نسبتِ مظهر
دورِ عینیتت نماند بنال
آینه گر همه حضور شود
ننماید ز شخص جز تمثال
اعتبارات سخت راهزن است
نخل را دانه گشتن است محال
محوِ پروازی و نمیدانی
کآشیان نیست جز شکستنِ بال
در طریقی که خضر تسلیم است
فکرِ کوشش خطاست جهد وبال
تا خیالِ تو دامِ صیادیست
هم در اندیشه جسته است غزال
تا تو بر علمِ خود گمان داری
خامشی نیز هرزه است چو فال
گفتوگو نیست شرح خجلت توست
خواه تفصیل گیر و خواه اجمال
گر بگویی ز خود چه خواهی گفت؟
ور ز حق فهمِ حق کهراست مجال؟
پس سخن غیرِ هرزهنالی نیست
لب فروبند از این جواب و سؤال
شعلهسان کاروانِ دعوی را
آتش افتاده است در دنبال
اول اثباتِ هستیِ خود کن
بعد از آن بر خیالِ خویش ببال
آنکه نَفیَش دلیلِ اثبات است
چه نماید توهّمِ افعال
ابلهی در تصوّرِ آتش
میزد از بیخودی پُفی به زگال
عاقلی گفت: اگر شعور این است
میتوان سوخت عالمی به خیال!
مقصد آن است کز ارادهی پوچ
نبری زحمتِ حصولِ کمال
معرفت جاهلیست عبرت گیر!
آگهی غفلت است چشم بمال!
با همه خامشی و گویایی
به از این فکر نیست در همه حال
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
شب ز ما و منِ خواص و عوام
گرمیای داشت مجلسِ اوهام
شمع یکسر دماغسوزیها
بادها یک قلم تصوّرِ خام
زاهد از گفتوگوی باغِ بهشت
داغِ گلچینیِ خلود و دوام
واعظ از ذکر توبهکاریها
به بد و نیک انفعالپیام
قاضی و مبحث طلاق و نکاح
مفتی و دقّت حلال و حرام
حرف شاهان: «کلاه و تخت و حشم»
ذکر درویش: «دلق و آب و طعام»
شغلِ عالِم به روی هم جستن
درس فاضل به یکدگر الزام
آن یکی قائلِ عقول و نفوس
و آن دگر محوِ عنصر و اجرام
کافر و غلغلِ بت و ناقوس
مؤمن و شهرتِ صلات و صیام
شیخ و عمّامه و محاسن و بس
که: «بزرگیست در همین اندام»
هوشیار و خروشِ صد تدبیر
مست و خمیازهای و حسرتِ جام
طفل و عشرتنواییِ آغاز
پیر و کلفتبیانیِ انجام
شیشهی حسن و غلغلِ میِ ناز
جامِ عشق و شکستِ دل پیغام
هریک القصه در جهانِ خیال
رفته بود از خود و نبودش کام
همه مغرورِ خویش و غافل از این
که ندارد از این و آن جز نام
مشتِ خاکیست پرفشان به هوا
خواه پرواز گوی و خواه خرام
آن هوا چیست؟ پیچ و تابِ نفس
که جهان را کشیده است به دام
چون نفس قطع شد غبار نشست
رقصِ وهم و خیال گشت تمام
همه اشکند بر سرِ مژگان
جمله طشتند لیک بر لبِ بام
زین همه گفتوگویِ هوشگداز
حیرت آخر نمود ختم کلام
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
ای همه جسم اندکی جان باش
سخت افسردهای پَرافشان باش
حرفِ درد آشیانِ موزونیست
ناله شو ذکرِ عندلیبان باش
گو به فریادِ ما کسی نرسد
زندگی بیکسیست نالان باش
دعویِ عشق کردهای خون شو
گنج بیرنج نیست ویران باش
بیفنا سیرِ عیش نتوان کرد
در خود آتش زن و چراغان باش
نیستی ختمِ نشئهی هستیست
هرچه باشی به خاک یکسان باش
هرزهتازِ نگاه نتوان زیست
گر توان چشم گشت حیران باش
شهرتت بادِ آفتی دارد
گر چراغی به زیرِ دامان باش
هردو عالم تویی چو نیست شوی
ای همه آشکار پنهان باش
نوبهارت حضورِ بیرنگیست
رنگها بشکن و گلستان باش
معنیِ مشربِ فنا دریاب
حیرتِ کافر و مسلمان باش
رشتهی سازِ شوق بیگره است
نالهای فارغ از نیستان باش
عجزِ ظاهر شکوهِ باطنِ توست
در دلِ مور خود سلیمان باش
تو دلی جمع کن به ضبطِ نفس
گو غبارِ جهان پریشان باش
غنچهها جامه میدرند امروز
کای ز دل بیخبر گریبان باش
کسوتِ شرم غیرِ هستی نیست
چشمی از خود بپوش عریان باش
همه تحصیل حاصل است اینجا
طالب آنچه یافت نتوان باش
شرم دار از گرانبهاییِ خویش
هر قَدَر میخرند ارزان باش
ذاتی ای بیخبر صفات کجاست؟
موج و کف گفتوگوست عَمان باش
تا بهارت غمِ خزان نکشد
اینقدَر یادگیر و نازان باش
که: «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
غیب چشمِ تأملی وا کرد
اعتبارِ شهود، انشا کرد
یعنی از بهرِ عرصهی اسرار
جنبشی در خیال پیدا کرد
بسکه بیتاب شد تپیدنِ شوق
قطره خونی به دل مهیا کرد
خون ز بیطاقتی به جوش آمد
تا به حدّی که سازِ اعضا کرد
دست و پا و زبان و دیده و گوش
دستگاهِ ظهور اسما کرد
آب و رنگِ مراتبِ قدرت
آنچه در کار داشت یکجا کرد
تا کمالِ قِدَم عیان گردد
اینقدَر جلوه هم در اخفا کرد
صورتی بست در مشیمهی راز
ناگهانش به ظاهر ایما کرد
لفظ گل کرد معنیِ نیرنگ
شوخیِ جلوه این تقاضا کرد
گلی آمد برون به نیرنگی
که جهانش چمن تماشا کرد
آن گلِ نازِ عندلیبآهنگ
طرفه منقارِ حیرتی وا کرد _
کز نزاکت به عاجزی پرداخت
آدمی نام این معمّا کرد
شخصِ خاموشِ بیمن و ما را
به زبانی که خواست گویا کرد
روزگاری به ناتوانی ساخت
مدتی با غرور سودا کرد
طفلی و پیری و شباب نمود
شخصِ موهوم را مسمّا کرد
هرکجا از مجاز خواند سبق
نام احساس جلوه اشیا کرد
از حقیقت اگر بیان فرمود
حرفِ سیمرغ و ذکرِ عنقا کرد
گاه از ناز یعنی از خود گفت
گاه با عجز نسبتِ ما کرد
عجز کیفیتِ صفات آمد
ناز اسرارِ ذات املا کرد
ما و من خواند و رنگها گرداند
رفت و این معنی آشکارا کرد
که «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
ای غبارت گذشته از پروین!
چند باشی غبار روی زمین؟
آفتابی! به رفعِ ظلمت کوش
آسمانی! به زیرِ پا منشین
نقدِ عشقی! مرو به بیعِ هوس
نورِ هوشی! بساطِ وهم مچین
پایبندِ طلسمِ خاک مباش
که نفس نیست آنقدَر سنگین
دشتِ امکان ز پرتواَت ایمن
باغِ دهر از گلِ تو خلدِ برین
چشمِ عشق از تجلیات روشن
کامِ حسن از تبسّمت شکرین
تابعِ عشرتِ تو شام و سحر
مدّتِ جلوهات شهور و سنین
روز و شب آسمانِ عالیقدر
به هوای تو در طوافِ زمین
پرتوِ آفتابِ عالمتاب
سوده در پایِ سایهی تو جبین
زندگی با توجّهات توأم
نیستی از تغافلت گلچین
شرحِ افکارِ تو نقوشِ کمال
متنِ اِقرارِ تو علومِ یقین
لطفِ تو مایهی بهارِ کَرَم
خلقت آیینهی حقیقتِ دین!
بهرِ تحقیقِ مصحفِ قَدرَت
هم وجودِ تو آیتیست مبین
هرچه دارد زمانه از کج و راست
هست از بازیات رخ و فرزین
حاصلِ مدعایِ راز تویی
ای دعاهایِ خلق را آمین
حرفی از درسِ عشق میگویم
نتوان یافت معنیای به از این
تک و پو داشت کاف و نون که هنوز
نگرفته تَرَنگِ او تسکین
چون شدی محرم این حقیقت را
پس چه ما و چه من چه آن و چه این
بیسخن هرچه هست مکشوف است
نکشد هوش منّتِ تلقین
گوش اگر ساز کردهای بشنو
چشم اگر باز گشته است ببین
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
سِیرِ جیبی! که انجمن این است
غنچه باید شدن! چمن این است
حیرت آیینهدارِ جلوهی توست
شمعِ تحقیقی و لگن این است
جسم شد جانِ پاک در نظرت
اثرِ سِحرِ وهم و ظن این است
نیست یک مویَت از تمیز تُهی
جان کدام است اگر بدن این است؟
میخَلَد شوخیات به دیدهی خویش
رنگِ تحقیق را شکن این است
در لطافت حریرکاریهاست
به کثافت مَتَن خشن این است
ای نفسمایه! بیحساب ممتاز
ریسمانبازی و رسن این است
بایدت رفت چون سَحَر بر باد
ختمِ کارِ نفسزدن این است
زندگانی و ذوقِ آسودن
باعثِ کلفت و محن این است
کاروان ناله دارد از منزل
که: «به راهیم» و راهزن این است!!!
غنچه دارد زبانِ اسراری
گر سخن واکشی دهن این است
خاک میگوید ای غریب خیال!
به کجا میروی؟ وطن این است
خطِ پرگار جاده است اینجا
رفته میگوید آمدن این است
انجمن سخت غافل است از خویش
شمع را داغِ سوختن این است
خاک گرد و بهارِ جان دریاب
سِیرِ نسرین و نسترن این است
چشمی از خویش بایدت پوشید
کشتهی وهمی و کفن این است
باده شد تاک و نشئهها دریافت
رنگِ مینای خون شدن این است
سایه را فکرِ آفتاب خطاست
گم شو از خویش یافتن این است
عالمی داغِ خامشی گردید
گلِ نیرنگِ ما و من این است
بینفس بایدت نفس پرداخت
ای خموشیسخن! سخن این است
که «جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست»
ای دلت منظرِ تجلّیِ شاه
دیدهات مرکزِ عروجِ نگاه
ذرّهی مهرِ معنیات خورشید
پرتویی از جبینِ رازِ تو ماه
در تماشایِ جلوهات شب و روز
چرخ یک چشم از این سفید و سیاه
باطنت عشق را هجومآباد
ظاهرت حسن را تماشاگاه
از تو جوشید معنیِ کونین
همچو تحقیق از دلِ آگاه
اهتزازِ دلت کند اقرار
که کشد خنده از لبت دو گواه
درد در پرده میکند انشا
ذوقِ گل کردنت به کسوتِ آه
عرقی کز جبینت آرَد شرم
هم تو داری در انفعال شناه
گه خطایت غبارِ کلفتِ دل
گه صوابت دلیلِ شکراللّه
جرم آن معنیای که نپسندی
نیکیات آن حقیقتِ دلخواه
ای معمّایِ هر دو عالم نام
همه رازی ولی به این افواه
کثرتی را که در نظر داری
نیست جز شوخیِ غبارِ نگاه
قدم از خویش نانهاده برون
هست در خانه عالمی گمراه
عجز مَشمُر شکستِ کارِ جهان
بینیازی شکسته است کلاه
غیر موجود نیست غفلتِ توست
گر تو غافل شوی کهراست گناه؟
ای همه جستوجو! به منزلِ خویش
نرسیدی و روز شد بیگاه
من هم از گفتوگویِ امکانی
مدتی چون تو داشتم اکراه
ناله یک عقده خامشی میخواست
تا شود رشتهی تپش کوتاه
از دبستانِ غلغلِ آفاق
برده بودم به جِیبِ خویش پناه
آخر از صفحهی یقین خواندم
معنیِ لااله الّااللّه:
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
بیدلا! گر تو صاحبِ رایی
فهم کن تا چه رنگ پیدایی
از عناصر بنایِ ظاهرِ توست
گرچه تو پاکتر از اینهایی
لیک هست اختلاط را اثری
که محال است از آن شکیبایی
گاه چون خاکِ تیرهای مجهول
گاه چون شعله فطرتآرایی
گاه چون آب در کمندِ خودی
گاه چون باد بیسر و پایی
گاه مکروهی و گهی مطبوع
مصدرِ کارِ زشت و زیبایی
گاه محکومِ طبعِ خویشتنی
گاه برعکس کارفرمایی
گاه مظروف و گاه ظرفِ خیال
گاه صهبا و گاه مینایی
گاه از امروز نیز بیخبری
گاه حیرانِ فکرِ فردایی
بینیازیست این نه صورتِ عجز
که به صد رنگ جلوهپیرایی
گر سمیع است و گر بصیر تویی
هم تو دانا و هم تو بینایی
از تو سر زد صنایعِ آفاق
فیالحقیقت اگرچه تنهایی
صنعتت بینهایت افتادهست
تا چه عالم ز خود بیارایی
چشمی از خود بپوش همچو حباب
تا شود جلوهگر که دریایی
یعنی از وهم این و آن بگذر
ای سزاوارِ آنچه میشایی
«مَن عَرَف نفسهُ» دلیلت بس
تا بدانی که ذاتِ یکتایی
خویش را گر شناختی یک چند
سر برآور ز جیبِ شیدایی
که محال است جز به سعیِ جنون
رفعِ وهمِ صفات و اسمایی
پس خموشی گزین و فارغ باش
که همین است حدِّ دانایی
شوخیِ ما و من ز غفلت توست
با که میسنجی این من و مایی؟
که جهان نیست جز تجلّیِ دوست
این من و ما همان اضافَتِ اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن، شعری بلند است که به مضامین عمیق عرفانی و فلسفی میپردازد. شاعر در آن به تحلیل وجود، عشق، و ظهور حقیقتی میپردازد که در هر چیز جلوهگر است. او با ذکر تلاطمات و تغییرات درونی انسان، به دنبال درک ذات و شکوفایی روح انسانی است.
شاعر به این نتیجه میرسد که جهان چیزی جز تجلی معشوق نیست و هر فرد، به نوعی جزئی از این تجلی است. او به نقد وضعیتهای انسانی و وابستگیها میپردازد و به خواننده یادآوری میکند که نباید در دام افکار و تصورات خود گرفتار شوند.
به طور خلاصه، این شعر چالشهای وجودی و جستجوی معنای عمیق زندگی را بررسی میکند و به عشق و حقیقتی بالاتر از مادیات اشاره میکند که انسان را به شناخت خود و آزادی از قید و بندها دعوت میکند.
هوش مصنوعی: ما در میخانهٔ رازها حریف یکدیگریم و به خاطر مشاهدهٔ حقیقت و زیبایی، شگفتزده و سرمست هستیم.
هوش مصنوعی: من همچون دریای وسیعِ وجود الهی، درخشش و روشنی صبحگاهانِ جهان را به ارمغان میآورم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کارها و آثار خداوند به وضوح از ما نمایان است و ما در واقع تنها ابزاری هستیم که این اسرار را به نمایش میگذاریم.
هوش مصنوعی: خداوند در جلوهگریاش بر ما توجه دارد، به همین دلیل ما زیباییها و رنگهای متفاوتی داریم.
هوش مصنوعی: گاهی ما در حال نوشیدن شراب نابی هستیم و گاهی خود را در مقام ساقی میدانیم، و در برخی اوقات هم به حالتی میافتیم که انگار به نوشیندهای تبدیل شدهایم.
هوش مصنوعی: گاهی بیخود و دیوانهوار هستیم و گاهی در کمال عقل و آگاهی.
هوش مصنوعی: گاهی در تصمیمات و اعمال خود دچار سردرگمی و بیهدفیم و گاهی از کارهایی که انجام دادهایم، ناخشنود و ناراضی هستیم.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات مانند سیلابی بیهدف و بینظم از خودم دور میشوم، و گاهی دیگر با احترام و استقامت همانند کوهساری مقاوم میمانم.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وجود خود را با لذتهای غذایی و نوشیدنیها پر میکنیم.
هوش مصنوعی: گاهی در دنیای نادیدهانگاری عشق، به گونهای هستم که نیازی به خیال و یادآوری مراقبت و توجه ندارم.
هوش مصنوعی: گاهی در دل، از زیبایی و جلوههای چهرههای زیبا، احساس عشق و آرزو را پرورش میدهیم.
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر زلفهای خوشبو و زیبا، در دام هوس و خواستههای نفسانی میافتیم.
هوش مصنوعی: نتیجه تلاشها و آرزوهای ما در عشق و هوس، همه به خود ما بستگی دارد؛ بستگی دارد که چه چیزی انتخاب کنیم و چه چیزی به دست آوریم.
هوش مصنوعی: در دنیای موجودات، ما مانند گل و خار در کنار هم زندگی میکنیم، با جنبههای مادی و معنوی خود.
هوش مصنوعی: گاهی ما مهربانیم مانند موج آب حیات، و گاه در حالتی از سرگرمی و خشم به سر میبریم.
هوش مصنوعی: ما به مانند برقی از عشق، با شوق و سرخوشی میدرخشیم، و به مانند ابرهایی پر از شادی، نالههای عاشقانهای از دل برمیآوریم.
هوش مصنوعی: هرچند که در ذات خود تنها و یگانه هستیم، اما در نامها و اعمال، بسیار و متنوعیم.
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق ما، حتی با وجود اینکه چیزی برای نشان دادن ندارد، همچنان با زیبایی و رنگ آشنایی دارد و ما از آن لذت میبریم.
هوش مصنوعی: تبادل نظر درباره کفر و دین خیالی بیش نیست، چرا که در واقع ما به نوعی شباهت داریم، همانطور که تسبیح و زنجیر هر دو در بند هستند.
هوش مصنوعی: ما به فضولان، به عنوان شاهدی از درسگاه یقین، این دو مصرع را ارائه میدهیم.
هوش مصنوعی: این جهان تنها نمایانگر وجود خداوند است و وجود ما، همان شخصیت اضافی و فرعی او به شمار میآید.
هوش مصنوعی: در این زمان، مانند امواج دریا که از محیط زندگی جدا شدهاند، در حال گذر و دوری از اصل خود هستیم.
هوش مصنوعی: ما از مفهوم کلی صحبت کردهایم و به جزئیات محدود کننده نپرداختهایم.
هوش مصنوعی: در محلی که به تماشا مشغول بودیم، بیتوجه به مشکلات و جزئیات زندگی، آرام و راحت بودیم.
هوش مصنوعی: به ناگاه در محیط وجود، نشانهای از تیزبینی و پاکی علم نمایان شد.
هوش مصنوعی: وقتی که موج به کنار دریا میرسد، نشانههای زیباییها و جلوههای نامها و صفات آشکار میشود.
هوش مصنوعی: اسمِ موجودات به شکل و حالتهای مختلف در میآید و این تغییرات واقعیت اشیا را شکل میدهد.
هوش مصنوعی: آسمانها به وجود آمدند، مانند حبابی که از دستاندرکارهای دریا ایجاد میشود.
هوش مصنوعی: جهان بالا به مکانی برای ریختن آلودگی تبدیل شد تا از این طریق عناصر مختلف شکل بگیرند.
هوش مصنوعی: نور و تاریکی کنار هم قرار گرفتند و زیباترین شکل را به صبح و عصر بخشیدند.
هوش مصنوعی: پدید آمدن تفاوتها و تضادها از ترکیب عناصر طبیعی مانند آب، خاک و هوا به وجود میآید.
هوش مصنوعی: دل شوقی از وجود مادی به وجود آمد که لحظهای هم از پا ننشست.
هوش مصنوعی: پس طبیعت به حرکت درآمد و از حالت بیحرکتی و سکون خارج شد و رشد و زندگی گیاهی را شروع کرد.
هوش مصنوعی: حیوان دوباره به حالت انسانی درآمد و به نام آدم و حوا شناخته شد.
هوش مصنوعی: از نوع بشری در دنیا، افراد با اعتقادات و باورهای مختلفی وجود دارند؛ برخی بیدیناند، برخی از پیروان ادیان دیگر، و برخی نیز مؤمن و دیندار هستند.
هوش مصنوعی: در این بیت، مفهوم ارتباط و اتحاد در میان تنوع و گوناگونی بیان شده است. گویی زمانی که همه چیز در سکوت به هم میپیوندد، آن سکوت به نوعی صدای جدیدی تبدیل میشود که ترکیبی از رنگها و احساسات است. این یعنی وقتی که تنوع و تفاوتها به هم نزدیک میشوند، یک هارمونی و هماهنگی خاص ایجاد میشود که در آن سکوت به یک تجربهی شنیداری زیبا تبدیل میگردد.
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوههای رنگ و عطر بهطور غیرمنتظرهای از دل پنهان بیرون آمد و خود را نمایان کرد.
هوش مصنوعی: شاید این امکان وجود داشته باشد که از قید و الزامات خارج شویم، اما این موضوع بستگی دارد به آهنگ و تفکری که ما داریم.
هوش مصنوعی: جز از واقعهای که از دیرباز وجود داشته، جلوهای ظاهر نشد؛ به همان اندازه که عقل و اندیشه به بررسی و مشاهدهی آن پرداختهاند.
هوش مصنوعی: عقل هیچگاه نتوانست درک کند که چرا مفهوم در ظلمات واژهها گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که در دریای حیرت غرق شدیم، درون ما از عشق صدایی دریافت کرد.
هوش مصنوعی: جهان تنها نمایانگر محبوب است و وجود من و شما در واقع نشانهای از وجود اوست.
هوش مصنوعی: وقتی عشق به حدی رسید که بتوان آن را بیان کرد، تمام دنیا به نوعی بازی زبان تبدیل شد.
هوش مصنوعی: او آمد و بر در سکوت کوبید، سپس رفت و قصهای شروع شد.
هوش مصنوعی: خورشیدِ ازل پردهاش را کنار زد و ذرهای که بود، ناگزیر و مجبور به درخشیدن و پخش شدن شد.
هوش مصنوعی: ظاهر و باطن در کلام به هم پیوستند و به این ترتیب، اهمیت جسم و روح مشخص شد.
هوش مصنوعی: چشمها به شوق باز شدند و دنیای وسیع مانند آینهای نمایان شد.
هوش مصنوعی: سرِ دیوانهای که در حال گردش است، به دور آسمان میچرخد و دوران را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: خواسته و طمع انسان، مانند ویژگیهای آب و خاک است که باعث میشود چیزهای ارزشمندی مانند گوهر و لعل در اعماق دریا شکل بگیرد.
هوش مصنوعی: اعتبارات بیاساس و توخالی باعث ایجاد آشفتگی و طغیانی در دریا شده و به حرکت و جنبش شدید موجها و کف سفید آب منجر گردید.
هوش مصنوعی: تخم شکسته شد و ریشهای شکل گرفت. ریشه رشد کرد و به گل تبدیل شد.
هوش مصنوعی: در دشت امکان، جایی برای وجود ندارد و کاروان خیالها در آن جا میچرخد.
هوش مصنوعی: در اینجا، نفس به دلیل ناتوانی و کمتوانی به حالت ناله و فغان درآمده است، به طوری که ریشههای درخت به سمت پایین و به طور معکوس رشد میکنند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که صدای نابودی آشکار شود، زندگی تبدیل به آزمون میشود.
هوش مصنوعی: عمر گل به سرعت گذشت و فرصتی که برای خوشی و زیبایی داشت، به یادگار داغی بر جا گذاشت. ناگهان شعلهای از امید روشن شد و پس از آن ناپدید گردید.
هوش مصنوعی: دلباختگان شوق و عشق مانند صبحی شدند که بال و پرواز را برای آشیان فراهم میکند.
هوش مصنوعی: خونِ عشق، در پایگاه نیاز، به خاک تبدیل شد و گلزار نمایان شد.
هوش مصنوعی: اشتیاق به دیدار کسی باعث شد که اشکهایم بریزد و قبل از اینکه او نگاهم کند، گریهام شروع شود.
هوش مصنوعی: ناله و اندوه در هوای قدری از درخت سرو در گلزار بدون نشانی به اوج رسید.
هوش مصنوعی: گریه نیز به دنبال بیتابی به جایی رفت که دل توانست آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: نه فصل پاییز زیباییاش را نشان داد و نه فصل بهار به اندازهای خوشرنگ شد که بلبلان به آن رنگ و لعاب بزنند.
هوش مصنوعی: این معنا به روشنی مشخص نشد، تا اینکه یقین از هر گونه شک و تردید آزاد شد.
هوش مصنوعی: جهان تنها تجلی و نمود دوست است و وجود من و شما در واقع افزودگی و وابستگی به اوست.
هوش مصنوعی: موج دریا مثل پردهای بر روی آب را پوشانده و نامی که بر روی آن گذاشته شده، واقعیاش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز نام بال پرواز او نیست، به این معناست که مکان سکونت طاووس افسانهای را درک کن.
هوش مصنوعی: جلوههای زیبایی که رنگی ندارد، به اشیاء جان تازهای میبخشد.
هوش مصنوعی: طبیعت پاک و معصوم حسن یوسف، موجب شده که مقام و ناموس زلیخاها تحت تأثیر قرار گیرد و در واقع زیبایی و راز او چنان موثر است که به رقابت می کشد.
هوش مصنوعی: وجود خالص و بینیاز از نشانههای ظاهری، جلوهگاه نامها و صفات الهی است.
هوش مصنوعی: در اینجا هر نقطه کوچک و بیارزشی به ستارههای دوردست و باارزش نظر دارد و به آنها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دودی از نفس او بیرون میآید تا شعلههای داغ دلها را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: از زیر پوشش جذابیتهای دنیا، جاذبهای نمایان میشود که دل را به شدت جلب میکند و باعث میشود که فرد به زیباییهای زندگی دل ببندد.
هوش مصنوعی: نسیم بهار نفس معجزهآسا و شگفتانگیز مسیح را آشکار کرد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که رازهای عمیق و معانی پنهان از هر درخت گل در حال ظهور است، مانند اینکه دست موسی نشانهای از معجزات و اسرار را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: شوقی که در دل دارم، با اینکه به وضوح نشان دادهام، هنوز هم به صورت پنهان و عجیبی باقی مانده است.
هوش مصنوعی: در دل گل لالهی چمن، چه کسی در نهایت جای داغ عشق را گذاشته است؟
هوش مصنوعی: به کوه بگو که چه کسی راز شگفتی را فاش کرد؟ که از دلش خون بر روی سنگ جاری شد؟
هوش مصنوعی: راهها به سمتهای مختلف باز شدهاند و زمین مانند آغوشی گشوده، رازها و زیباییهای خودش را نمایان کرده است.
هوش مصنوعی: از این همه زیبایی و شگفتی، حیرت چشمهای بینا را به آتش کشید.
هوش مصنوعی: شعلهی عشق در دل همچنان شعلهور است و اشکهای چشم نتوانستهاند آن را خاموش کنند، مانند اینکه ابرها نتوانند خروش و طغیانی که در دریا وجود دارد را متوقف کنند.
هوش مصنوعی: در حالتی شلوغ و پر سر و صدا، نوشیدنیای که حال و هوای روز قیامت را به یاد میآورد، باعث شد همه وجود مینا از درد و گله به ناله درآید.
هوش مصنوعی: آیینه مانند، حقیقت را نشان میدهد و نشان میدهد که چگونه باید سخن گفت.
هوش مصنوعی: دل مانند خزانهای پر از گنجینههاست و سکوت آن، نشانهای از وجود رازهایی است که باید پرسیده شوند. برای درک این راز، باید به آنچه درون هست، توجه کرد.
هوش مصنوعی: اگر بیدل از اسرار یقین آگاه است، باید داستان من و ما را کنار بگذارد.
هوش مصنوعی: جهان تنها جلوهای از وجود دوست است و من و شما فقط نمودهایی از او هستیم.
هوش مصنوعی: از جریانهای دنیای ظاهر عبور کن تا به رازهای واقعی کار و حقیقت دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اندیشههای مربوط به زن و فرزند چه ارزشی دارند؟ در واقع، آنها چیزی جز یک سرقت بزرگ از وقت و انرژی نیستند.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی از سختیهای زندگی فرار کنی، حداقل از تعلقات و وابستگیهای دنیا رها شو.
هوش مصنوعی: ای حباب! چرا اینقدر خود را در باد و تب و تاب نشان میدهی؟ کمی هم از وضعیت شکننده و ناپایدار خود خجالت بکش.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، مرگ تو را از زندگیات میکَنَد و تمام آرامش و خوشیات را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: اگر همه بر آسمان مانند ابرها باشی، همچون قطرهای اشک شو و بر زمین ببار.
هوش مصنوعی: عجز و ناتوانی نمیتواند مانع پیشرفت و حرکت در مسیر موفقیت شود؛ حتی کوهها نیز صاف و هموار به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از حقیقت وجود خود ناامید نشوی، زندگی را فقط زوال و فنا ندان.
هوش مصنوعی: صبح از راه میرسد و خبر میدهد که: در مسیر تو، زندگی وجود دارد و زندگی با خود غبار و نشانههایی از حرکت و تغییر میآورد.
هوش مصنوعی: تا کی باید در این دنیا زندگی کرد و از چیزهای موقتی و دنیوی استفاده کرد؟ هر چه که در اختیار داری، بهتر است آن را به خدا بسپاری.
هوش مصنوعی: کوشش کن تا به خود صدمه نرسانی، چرا که دیگر شمعی در این شب تاریک وجود ندارد.
هوش مصنوعی: خواسته این است که از یأس و ناامیدی عبور کنی و به چیزی فراتر از خودت بیندیشی.
هوش مصنوعی: چرا از خودت عبور کردهای؟ یعنی از خیال و تصور وجودت.
هوش مصنوعی: وجود خورشید، تاریکیها را از بین میبرد و زمانی که آتش (مشکلات) نماند، تنها نور باقی میماند.
هوش مصنوعی: اگر باطل را نپذیری، در حقیقت، حق را ثابت کردهای و این سبب شادی و خوشحالی است؛ زیرا اگر درد و رنجی در میان نباشد، زندگی پر از لذت خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و یقین دست نیابی، زندگی پر از رنج خواهد بود و شادیات همیشه با مشکلات و ناخرسندیها همراه است.
هوش مصنوعی: زمانی که به حالتی از شناخت و ایمان به یگانگی خدا رسیدی، میتوانی انتخاب کنی که در حالت مستی از عشق به او باشی یا در حالتی آگاه و هوشیار.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دانش، از ناتوانی و عجز خود کم کن؛ اگر مجبور باشی، به آزادی میرسی.
هوش مصنوعی: خوشا زمانی که تو از تکرار آموزههایت بینیاز شوی و به معرفت واقعی دست یابی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که با دیدی عمیق و بدون هیچ گونه تظاهر و زینتهای غیرضروری، حقیقت را ببینی.
هوش مصنوعی: دنیا تنها نمایشی از معشوق است و من و شما، همه، فقط جنبههایی از وجود او هستیم.
هوش مصنوعی: اگر فکری سرحال و هوشیار باشد، مانند کسی است که با قدرت و اعتماد به نفس خود، به آسمان و مبدأ واقعیات دسترسی دارد.
هوش مصنوعی: کسی که به دلش عشق و محبت میریزد، از نعمتها و زیباییهای زندگی بهرهمند میشود و از لحظات شگفتانگیز و دلانگیز لذت میبرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که دچار حیرت و سردرگمی شود، برای جلوگیری از مشکلات و بدبیاریها به یک وسیله دفاعی نیاز دارد.
هوش مصنوعی: نتیجهی استفاده از عقل بیهوده فقط دردسر است و در عوض، آسودگی و راحتی چیز دیگری را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با دیدن چهره معشوق، بصیرت و بینش عمیقتری پیدا میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش گوهری ارزشمند داشته باشد، مانند گردابی در حال چرخیدن بر سرنوشت خود است.
هوش مصنوعی: اگر که عمل انجام نشود، آگاهی و دانش فقط سنگینی بر دل است. حتی اگر چیزی قدرت پرواز دارد، چرا باید ماهی پرواز کند؟
هوش مصنوعی: انسان در این دنیای سبز مانند درختی است که از نفس و حیات خود بهرهمند شده است و به نوعی از محیط و شرایط اطرافش تأثیر میپذیرد.
هوش مصنوعی: همانطور که یک خرمن پر از دانه است، اعتبار و ارزش وجود ما نیز دلیلی برای وجودش دارد و ممکن است آسیبها و مشکلاتی هم به آن وارد شود.
هوش مصنوعی: نمیتوان کسی را یافت که بتواند به تماشای زیباییهای زندگی بپردازد، در حالی که عمرش همچون حبابی زودگذر فقط در یک نگاه خلاصه شده است.
هوش مصنوعی: نگو و نپرس از درد و رنج کسانی که دلی خونین دارند، زیرا گل سرخ با اینکه زیباست، در دل خود بسیاری از زخمها و دردها را پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: تسلیم شرایط باش و خودت را آرام کن، زیرا دیگران در حال بودن هستند و تو نباید نگران آنها باشی.
هوش مصنوعی: حرکت در مکانهای شلوغ و پر جنب و جوش غیرممکن است و باعث ایجاد ناراحتی و دردسر میشود.
هوش مصنوعی: هر کس که در دل خود ارزش و زیبایی داشته باشد، از آرامش و حفاظت محیط خود به اندازه کافی برخوردار است.
هوش مصنوعی: افراد فهمیده و اهل معنویت، به شدت فروتن هستند و کسی که بر خود ببالد و مغرور باشد، همچون شاخهای است که بیثمر است و سودی ندارد.
هوش مصنوعی: هستی باعث محدودیتها و نادانیها میشود، همانطور که چوب تر به خاطر وزن بیشترش سنگینی بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: نگاه چرخ (سرنوشت) به نقشهی غیبی و رازآلود محدود است و نمیتواند آن را به درستی درک کند، بلکه برای دیدن حقیقت، نیاز به بینایی فراتر از این دنیا دارد.
هوش مصنوعی: ساکتانی که رازها را حفظ میکنند، مانند آهنگ غمگینی هستند که بر دل خاک سنگینی میکند و نمیتواند ناله بکشد.
هوش مصنوعی: سکوت و لب بستگی باعث راحتی میشود، زیرا در سکوت، لطافت و زیبایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به رازهای این گفتوگو آگاه باشد، برای او تفاوتی ندارد که صحبت کند یا سکوت کند.
هوش مصنوعی: جهان چیزی جز نمایان شدن معشوق نیست و وجود من و شما تنها جلوهای از وجود اوست.
هوش مصنوعی: چشم من مدت زیادی است که در حسرت و سردرگمی به سر میبرد و دل من همواره یک نمونه از شور و جنون را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هرجا که نگاه کنی، باغی است پر از گل و زیبایی، که در هر سمتش شکوفهها پراکندهاند.
هوش مصنوعی: بهارها نشاندهنده بینیازی هستند و در گفتوگوهایشان، بر زیباییهای ماندگار و زوالپذیر تأکید میکنند.
هوش مصنوعی: فضای خلوت و تنهایی، میتواند بستری برای شکلگیری و اعتبار اجتماع و ارتباطات باشد. وجود این خلوت به نوعی ضروری و ممکن است.
هوش مصنوعی: یکی از آن عالمان که به عمد خود را بیخبر نشان میدهد، برای جذب توجهش، به این باغ پر از رنگ و زیبایی دل میبندد.
هوش مصنوعی: هر چه که در زندگی تجربه کردیم، اعم از خوب و بد، برای ما به وضوح نمایان شده است و چیزی جز شگفتی برایمان باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: هر کسی سرنوشتش به فکر خود وابسته است و مانند آیینهای است که در پیشانیاش تصویر آنچه را که فکر میکند منعکس میکند.
هوش مصنوعی: زمین را با آرامش در آغوش گرفتهای، چرا که همینجا فصل نعمت و محبت الهی فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: آب شاداب و خندان میگوید که دریا از اینجا گرم و پرجوش و خروش است.
هوش مصنوعی: باد آزادیخواه و رها در همین مکان، اهلی و بیقراری مثل عنقا را به پرواز درآورده است.
هوش مصنوعی: ای بینندگان، بدانید که هیچ پوششی وجود ندارد، جلوهای که میبینید، عریان و بدون پرده است.
هوش مصنوعی: زندگی و جهان به صورتی است که تغییرات و مشکلات همواره وجود دارند و نمیتوان به سادگی آنها را برطرف کرد. هر لحظه ممکن است با چالشهای جدیدی روبهرو شویم که ما را تحت فشار قرار میدهد. در واقع، دنیای ما مانند یک قایق در دریای طوفانی است که نمیتوان از آن نجات یافت و باید با آن روبرو شویم.
هوش مصنوعی: صبح، تمام بخشهای وجود خود را به باد سپرد و گفت: «نفس، باعث نگرانی و آشفتگی است.»
هوش مصنوعی: ابر با دامن پُر، اشکهایی را برای کندن و گردآوری از زمین آماده کرده است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به زیبایی و جذابیت یک شخص است که با شوخی و بازیگوشی، دلهای بسیاری را تحت تأثیر قرار میدهد. دو عالم به معنای همهچیز است و این بیان نشان میدهد که تمام عالم تحت تأثیر لطافت و زیبایی این شخص قرار گرفته و دچار تغییر شده است.
هوش مصنوعی: شهر و هیاهو نمایانگر شلوغی و رونق است، در حالی که دشت و آرامش نشاندهنده نابودی و ویرانی است.
هوش مصنوعی: دریای شادابی که ادعا میکند که به اندازه یک گوهر ارزشمند است، کوههای زیبایی که مانند سنگهای زینتی قرمز میدرخشند.
هوش مصنوعی: هر یک از نسخههای واقعی خود، نشانهای از رازی پنهان را بیان میکند.
هوش مصنوعی: تحلیل و بررسی بیش از حد موضوعات بیفایده است، مگر اینکه به حقیقتی عمیق و مطمئن دست یابیم.
هوش مصنوعی: معنی این راز را با وجود تمام هوش و ذکاوت، هنوز درک نکردهاند و این خود نشانهای از نادانی است.
هوش مصنوعی: جهان فقط نمایشی از دوست است و وجود من و شما تنها افزودهای به وجود اوست.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است بفهمد که زیبایی و خوشبویی باغ آرزوها چه شکلی دارد.
هوش مصنوعی: از بهارِ آگاهی تنها همین رنگهای سرخ، زرد، سبز و کبود باقی مانده است.
هوش مصنوعی: اما به محض اینکه چشم برهم میزنیم، مانند تصاویری هستند که از نظر ناپدید میشوند.
هوش مصنوعی: از آتش سوزانی که در آسمان وجود دارد، انتظار حرارت و گرمی نداشته باش، زیرا شعلهها پیش از آنکه دود برآورند، رفتهاند.
هوش مصنوعی: اعتبارها و ارزشها در حال از بین رفتن هستند و آنچه در شب کاهش یافته، در روز افزایش یافته است.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، نشانهها و آثار او به وضوح در زندگی ما وجود دارد، هرچند که ممکن است خود او از دید ما پنهان باشد.
هوش مصنوعی: همه افراد در واقعیت خود را نشان میدهند، اما به گونهای که خود را مخفی کردهاند. اگرچه همه چیز قابل دیدن است، اما آنچه در حقیقت وجود دارد، از ظاهر متفاوت است.
هوش مصنوعی: اینقدر دانشمندی که از خود بیخبر است، خود را به محدودیتها گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: یک طرف، شور و هیجان مسلمانان و مؤمنان وجود دارد و در طرف دیگر، گفتگوهایی بین کسانی که از دین زرتشتی و یهودیت هستند، در حال انجام است.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها به نوعی در جستجوی آرامش و تسلی هستند که از معبود خویش میجویند؛ یکی به خاطر مدت زمان زیادی که به جستجوی آن پرداخته و دیگری به دلیل دوری و حرمتِ خاصی که دارد.
هوش مصنوعی: در پایان، از تمامی این تدبیرها و فکرها نه چیزی به دست آمد و نه چیزی از دست رفت.
هوش مصنوعی: برای این که چیزی ارزش داشته باشد، باید به آن سود و زیانی تعلق بگیرد، اما بیارزشها چه سودی دارند و چه زیانی میتوانند به دیگران برسانند؟
هوش مصنوعی: همه چیز مرتب شده و آماده است، اما هنوز همان چهار سو که نشاندهندهی ظهور و شکوفایی نامحدود است، باقی مانده است.
هوش مصنوعی: یک دورانی بود که به سفر و حرکت میپرداخت و همه جای جهان را با رنگها و زیباییهایش در مینوردید.
هوش مصنوعی: محبت و عشق واقعی همیشه پا برجاست، اما همه چیزهای دیگر در این دنیا ناپایدار و زودگذر هستند. اکنون کجا هستند ایاز و محمود که در تاریخ با عشق و وفاداری خود شناخته شدهاند؟
هوش مصنوعی: خورشیدِ وجود در واقع خودِ قدم است و نه چیزی پایینتر از آن یا بالا رفتن از آن. این نشان میدهد که هر چیزی در جای خود قرار دارد و هیچ حرکتی به سمت پایین یا بالا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: مانند موج و حبابی که از دریا بیرون میآید، جهانی جلوهگر شده است، اما در واقع هیچ چیز وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا، عقل و هوش به دیوانگی تبدیل شده است و گفتگو و تبادل نظر بیفایده به نظر میرسد؛ زیرا در این فضا سکوت و ناتوانی در شنیدن وجود دارد.
هوش مصنوعی: دیدن چیست؟ آیا فقط تماشای تصاویری فریبنده است؟ و شنیدن چه مفهومی دارد؟ آیا تنها خیالهایی توهمآمیز را میشنویم؟
هوش مصنوعی: به خاطر تمام خیالهای بیاساس و دروغین، با این ترفند میتوان به آرامش رسید.
هوش مصنوعی: جهان تنها نمایشی از محبوب است و ما به نوعی بخشی از وجود او هستیم.
هوش مصنوعی: به طور ناخواسته دوباره مشغول فعالیت و تحرک شد و در عین حال، احساس ناراحتی و اندوه او به شدت شعلهور و به حالت آشفتگی درآمد.
هوش مصنوعی: این جهان هیچ ایرادی نداشت که به وجود آمدنش به آن تهمت زده شود، پس چرا اینگونه مورد انتقاد قرار میگیرد؟
هوش مصنوعی: گفتم از نواهای بدون پوشش ما، آنچه که پنهان بود، آشکار شد.
هوش مصنوعی: دل به وسعت و بینهایتی خود، تمامی جهات و اجزا را دربرگرفته و در نتیجه محدود به آن نمیشود.
هوش مصنوعی: دود و گرد و غبار ما را به هم ریخت و در آشفتگی و آشوب، فضای ممکنات به هم خورد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر ناتوانی ما زیبایی پیدا کرد و آتش ناشی از حسرت و آه ما نمایان شد.
هوش مصنوعی: دشت ظهور به شدت بیآب و خشک بود و اشکهای ما بر آن ریخته شد، مانند بارانی که زمین را سیراب میکند.
هوش مصنوعی: رنگ ما را زمین، مثل گلستان کرد و بوی ما در نبود ما منتشر شد و جان ما زنده شد.
هوش مصنوعی: چشمی که در حیرت است، یک قطره اشک میریزد و به این ترتیب، هفت سیاره دور او میچرخند و به نوعی به ستایش میپردازند.
هوش مصنوعی: آنها به یاد پیچ و خمهای ما افتادند و به همین خاطر، زلفها نمایان شد و درهم و برهم شد.
هوش مصنوعی: بنا و کار ما به رنگ و نقش دوستانهای بود که حالا به نقض عهد و شکستن پیمان تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: زمانه در تلاش بود که کمال ما را به دست آورد تا بالاخره به جایی رسید که انسان شدیم.
هوش مصنوعی: از مقام و سجدهی عزت ما کسی که طرد شد، به دست شیطان افتاد.
هوش مصنوعی: این به این معناست که باورها و عقاید ما بهطور طبیعی و غریزی شکل گرفتهاند، و بنابراین اگر کسی به دین یا مذهب خاصی بگرود، نتیجه ای از اندیشه و احساسات درونی اوست.
هوش مصنوعی: بسیاری از ادعاها و صحبتها وجود دارد که در نهایت به بینتیجهای میانجامد و هرگز به حقیقت نمیپیوندد.
هوش مصنوعی: این لحظه، نشاندهندهی ندامت از صحبتکردن است، چون حالا دیگر رازها در دل خودم محفوظ مانده و کسی از آنها باخبر نمیشود.
هوش مصنوعی: حرفهای ما تنها نشانهای از ناامیدیمان است، چرا که چقدر بیمعنا و بیارزش هستیم و هیچ چیز نمیتوانیم از خود نشان دهیم.
هوش مصنوعی: احتیاط و شرم باعث شد تا جرأت به سطحی برسد که مشکلی که باعث خجالت بود، به راحتی حل شود.
هوش مصنوعی: جذابیت و جادو از داستان و روایت ما برمیخیزد، گوشهایتان را به صدای ما بسپارید و چشمانتان را از شگفتی پر کنید.
هوش مصنوعی: در پایان کار، به او خبر خوشی دادند که باعث شد از کارهایی که انجام داده است، پشیمان شود.
هوش مصنوعی: این دنیا هیچ نیست جز نمایانی از معشوق. ما و آنچه داریم، تنها نشاندهندهی وجود او هستیم.
هوش مصنوعی: هرچند که تمامی جهان تحت تأثیر محبوب و معشوق است، ولی حقیقت و درک عمیق از انسانیت در درون خود فرد و روحش نهفته است.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی مانند یاقوت ارزشمند نیست، حتی اگر سنگ و آهن هم از معدن استخراج شوند.
هوش مصنوعی: موج و کف دریا زیبا و چشمنواز به نظر میرسند، اما در واقع این جلوهها فقط زینت بخش آب هستند و عمق و ارزش واقعی در قطرات آب نهفته است.
هوش مصنوعی: خار و خس نشانهی کارهای ناپسند و مصلحتطلبانه هستند، در حالی که گلها رمز شکوه و زیبایی باغ هستند.
هوش مصنوعی: یمن به خاطر عقیقهایش شناخته شده و معتبر است، در حالی که لعلهایی که در بدخشان وجود دارند، ارزش بالایی دارند.
هوش مصنوعی: این شمع به خاطر روشناییاش نیاز به چراغی دارد و این گنج به خاطر ارزشش از دوران خود ویران شده است.
هوش مصنوعی: در تاریکیهای بیخبری انسان، نور خورشید روشنیبخش وجود دارد.
هوش مصنوعی: زنبور نماد تلاش و کوشش است، عسل نشانهی میوهی زحمت و تلاش آن است. بنابراین، زنبور با کار و زحمت، چیزی ارزشمند را خلق میکند و این کار به نوعی روح زمانه را تغذیه میکند. زنبور به رغم محدودیتهای جسمیاش، به وجودی معنادار و تأثیرگذار در جهان میانجامد.
هوش مصنوعی: کسی که منبع عدالت و انصاف است، همچنین منبع لطف و بخشش نیز به شمار میآید.
هوش مصنوعی: معنی واژه قهار در زیباییهای رحمان، نشاندهنده عظمت و هیبت خداوند است که در صفاتش تجلی یافته است.
هوش مصنوعی: خندهای که بر لبان مینشیند، نشانهای از صبح روشن و پر از لطف و برکت است، و اشکی که میریزد، مانند بارش باران در فصل بهار است.
هوش مصنوعی: دل او مانند آیینهای صاف است و به خاطر این پاکی و شفافیت، توانسته نقشهای بسیار زیبایی ببیند و از دیدن آنها شگفتزده و حیرتزده است.
هوش مصنوعی: افرادی مانند حق، به شکلی که در عصر جدید ظاهر شدهاند، در هر موقعیتی و هر مقام و مرتبهای درخشیده و خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: در تصور بیرنگی، صد چمن جلوه میکند و گلها سر از خاک برمیدارند و میدرخشند.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات از غضب و خشم چشمهی آلام و دردها به راه میافتد، و گاهی به لطف و مهربانی، منبعی برای شفا و درمان میشود.
هوش مصنوعی: گاهی انسان به سن و سالی رسیده و کهنسال میشود، و گاهی در دوران جوانی و شادابی به سر میبرد. در برخی مواقع هم ممکن است به مانند یک کودک بیتجربه و ناآگاه به نظر برسد.
هوش مصنوعی: هرچند که عقل و خرد باید کار کنند، اما گاهی هم جنون و دیوانگی آدمی را به بیراهه میبرد.
هوش مصنوعی: در زیر آسمان، همه باید بدانند که در این دنیا، کسی صاحب است و کسی مهمان. هر کسی در این دنیا جایگاهی دارد و نمیتواند همیشه در آنجا بماند.
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها به ظاهر و شکل توجه کند، به انسان ضعیفی شبیه است؛ اما اگر به عمق و معنی توجه کند، به شخصیتی بزرگ و با ارزش تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: ما تمام رمز و رازها را درک کردهایم و برای ما تفاوتی بین خوب و بد وجود ندارد.
هوش مصنوعی: جهان جز نمایشی از وجود دوست نیست و ما تنها اشارهای به او هستیم.
هوش مصنوعی: حقیقتی که ما مدعی آن هستیم، مانند جلوههای رنگارنگ و زیبا بهاری است که بهراحتی میتواند تغییر کند و زودگذر باشد.
هوش مصنوعی: عشق هر جا که عمیق و سوزان باشد، زیبایی و لطافت در آنجا شکوفا میشود و به مانند گندم که در دشت رشد میکند، شکوفایی و رشد عشق نیز در آن جا حس میشود.
هوش مصنوعی: خواسته و اشتیاق ما به علم و دانش، جلوهها و زیباییهایی داشت، اما اکنون در مقام عمل به سر میبریم.
هوش مصنوعی: برای نظم و ترتیب در دنیای امکان، همانند ردیف و قافیه در غزلهای من عمل میکنم.
هوش مصنوعی: عمر ما به نوعی به نحوه توجه و مراقبت ما بستگی دارد. اگر از خود غافل شویم، به سرعت به پایان میرسیم.
هوش مصنوعی: چشم انسان به مانند دامهایی است که زیباییها را به خود جذب میکنند؛ اگر چنین زیباییها از بین بروند، همانند شیشهای میشود که شکسته است.
هوش مصنوعی: مستی و سرخوشی که در من است از عمق دل ناشی میشود، در حالی که در کنار آن، بسیاری از میخانهها و شیشههای نوشیدنی وجود دارد.
هوش مصنوعی: با طلوع صبح، از غبار تصور و خیال نفس که به خود نشستهایم، چیزی شبیه به تنهایی و سکوت را احساس میکنیم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خواستهها و آرزوهایمان به روشنی و زیبایی درآیند، باید به تلاشی مستمر ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: کار ما در این دنیا از چیدن و گرفتن چیزهای بیارزش و بیفایده است. ما در حقیقت، در حال بازی با خیال و تصورات نادرست هستیم.
هوش مصنوعی: صلح، آموزهای است که در کتاب وحدت نوشته شده است تا وقتی که طرف مقابل خود را نشان داد، تفاوتها و جداییها مشخص شوند.
هوش مصنوعی: خاصیتهای نیک و پاک میتواند از زهر هم به وجود آید، چون در ذات خود مانند چشمهای از عسل است.
هوش مصنوعی: خواستهای در کار نیست و فقط این بازیها و ترفندهای فکری و این مقدار حیلتی که به کار میبریم وجود دارد.
هوش مصنوعی: تخیل گاهی میتواند باعث شود که چیزها را به صورت متنوع و متفاوت ببینیم، در حالی که در اصل همه چیز به یک حقیقت واحد و ساده اشاره دارد. ما در این تنوع، به نوعی در عادت و ابتذال گرفتار آمدهایم.
هوش مصنوعی: آوای ما مکانی برای سکونت ندارد، نالهای در خیال و تخیل ما است.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، وجود به جای عدم و نیستی قرار گرفته است. حالتی از عدم گذشته و ما در حالتی ناخوشایند به سر میبریم.
هوش مصنوعی: اگر حیا و شأن ما به این صورت است که فقط به ظاهرتوجه داریم و باطنمان خالی است، واقعاً جای خجالت دارد.
هوش مصنوعی: هرچه که هستیم، چه داستانی و چه رویا، همه چیز از همین جایی که هستیم نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر تلاش کنی بفهمی و درک کنی ظهور (حقیقت) را، به مانند نفس که برای زندگی تلاش میکند، هیچگاه به هیچ نوعی از ادراک نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: با وجود تمام اعتبارم، شکست در سازها به همین نکته میرسد که از نظر خلّی (شخصی صاحب نظر) در امانم.
هوش مصنوعی: دنیا چیزی جز نمایش زیبایی دوست نیست و وجود من و شما در واقع به خاطر ارتباط ما با اوست.
هوش مصنوعی: ای نوشتهی تو نشانهای از وفاداری است و چشمانت همچون داروی ستمگری عمل میکند.
هوش مصنوعی: موهای زیبا و جذاب تو، به قدری وسوسهانگیز است که دل را از ایمان و اعتقادش منحرف میکند.
هوش مصنوعی: علم را به دست آور و از نادانی دوری کن، زیرا نادانی مانند خواب است و علم مانند بیداری.
هوش مصنوعی: به حال خود بیتوجه نباش، زیرا در دل تو چیزی ارزشمند و محفوظ وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر در دل خود مثل صدف، گوهری قیمتی را نگه داری و از آن مراقبت کنی، ممکن است به دست آوری که ارزشمند و زیباست.
هوش مصنوعی: دل همچون رشتهی تسبیحی است و در حالتی از بیقراری و بیتابی قرار دارد؛ پس نباید با نفسهای خود او را مضطربتر کرد. توجه به آرامش دل و دوری از تنشها ضروری است.
هوش مصنوعی: اگر شب مانند گلهای غنچه، مشکلات و دردهای تو حل و فصل شوند، این امر به خاطر هشیاری و قاطعیت تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که پزشک تو در دسترس نیست، هرچقدر هم که مانند مسیحا باشی، دردی که در دل داری درمان نخواهد شد.
هوش مصنوعی: در ویرانی دل، با اشک های خود بنایی تازه بساز.
هوش مصنوعی: در نقطهی صفر، مقداری خوابیده وجود دارد که پیشرفت و حرکت به جلو را ممکن میسازد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی چیزی ارزشمند و مهم است، نباید به چیزهای بیفایده و اضافی فکر کند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که توجه به چیزهای دیگر به خاطر این است که فرد از اندیشهی خود و خودخواهی خالی است. به نوعی، وقتی کسی خود را فراموش کند و درگیر خواستهها و نیازهای خود نشود، بیشتر میتواند به دیگران و مسائل پیرامون خود توجه کند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند جلوی حرکت تو را بگیرد، اما خودت با سختیهایی که در درونت داری، مانع پیشرفت خودت میشوی.
هوش مصنوعی: رنگ و عطر دلیل پرواز و آزادی است، اما در عین حال میتواند به نوعی وابستگی و گرفتار شدن هم منجر شود.
هوش مصنوعی: هر کجا که بخواهی برو، بهشت را انتخاب کن یا جهنم؛ این انتخاب با توست و در اختیار خودت است.
هوش مصنوعی: اگر به درک و شناخت عمیق دست یابی، به نور و روشنی میرسی، و اگر غافل باشی و توجه کنی، در آتش خواهی افتاد.
هوش مصنوعی: نور و روشنایی وجود و ماهیت هستی در تمام جهان جریان دارد.
هوش مصنوعی: محیطی ایجاد شده که آب رحمت او در جویای که با فرمان «باش و آنچه باید، میشود» جاری است.
هوش مصنوعی: اگر صداقت دلیل دانایی تو باشد، پس کلام تو را معادل با معنا فرض میکنی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از این می سرمست شوی، باید مانند ظرفی باشی که چشمش حیران است.
هوش مصنوعی: جهان تنها نمایشی از وجود معشوق است و من و شما در واقع جزئی از او هستیم.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و صفای تو جلوهگر میشود، تمام عالم را تحت تاثیر قرار میدهد و به آن رنگ و لطافت میبخشد.
هوش مصنوعی: شایستگی و ویژگیهای تو به اندازهای برجسته است که باعث میشود چهرهی فخر و ننگ به خود بگیرد.
هوش مصنوعی: طبیعت تو از خیال تضادها، به سمت صلح و جنگ گرایش پیدا می کند.
هوش مصنوعی: شش جهت تحت تأثیر خیالات و تصورات تو قرار میگیرد و در دام اوهام میافتد.
هوش مصنوعی: نه آسمانها با یک نگاه تو، به سختی بسته میشوند و محصور میگردند.
هوش مصنوعی: صبح، بدون توجه تو، مانند لبهی تیزی که زنگ زده باشد، بیزندگی و بیرنگ میشود.
هوش مصنوعی: عطسهی غنچه اگر چه نشانهای از شادی و نشاط باشد، اما با صدا و خشونتی شبیه به صدای تفنگ همراه میشود. این جمله به نوعی تضاد بین زیبایی و خطر را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: فرصتی که با سرعت میگذرد، به دلیل توجه تو متوقف میشود و فرصتی برای تفکر و تأمل به وجود میآید.
هوش مصنوعی: زمانی که تو تمایل به آرامش و آسایش داری، ناله و فریاد سنگ، نشانهای از تسلیم و پذیرش است.
هوش مصنوعی: هرجا که احساس ترس کنی، نوری به عذر پاهای ضعیف خود میآید.
هوش مصنوعی: چشمانت در جایی است که از آرزوها میترسد و هر نگاه تو مانند تیرکمان، نشانهگیری میکند.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، با نیرنگ و فریبکاری، حرفها و سخنانت میتواند تأثیر زیادی بر روی دیگران بگذارد و حتی در دنیای خارج از خودت، موفقیتهایی به دست آورد.
هوش مصنوعی: گاهی کلام تو آنچنان سنگین و جدی میشود که به جای لطافت و زیبایی، بوی گل را به سختی تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: هر از گاهی، اشتیاق تو به دنیا و محبت، مانند شعلهای است که در دست گلها قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، به خاطر جذابیت و شگفتی شوخطبعی، یک پلنگ میتواند چمنی را به تصرف خود درآورد.
هوش مصنوعی: هرچند که تصویر زیبایی تو در ذهن من و در بین کوچههای تنگ میچرخد و مرا احاطه کرده است.
هوش مصنوعی: اما مواظب باش که از مسیر ناتوانی عبور نکنی، زیرا در اینجا سختی و کارهای سنگین در پیش است.
هوش مصنوعی: در نهایت، این شمع از عمق درونش راهی مییابد که به سوی خواستههای بزرگ و عمیق میرود.
هوش مصنوعی: وقتی تصویر یک نفر در آینه منعکس میشود، اگر رو به این طرف برگردد، آینه دچار کدری و زنگزدگی میشود.
هوش مصنوعی: اگر من بخوانم یا اگر ما بخوانیم، از همین آهنگ و نغمه رنگ و زیبایی میگیرد.
هوش مصنوعی: جهان فقط جلوهگری پروردگار است و ما انسانها تنها ابزاری برای وجود او به شمار میآییم.
هوش مصنوعی: ای کسی که به کمال خود مغروری، با وجود نزدیکی به مقام و منزلت، هنوز از حقیقت دور هستی.
هوش مصنوعی: تو از دنیای مادی خارج هستی و از آنجا که خاموش و بیخبر بودی، زیبایی و نور را از میان گلستان حقیقت به وجود آوردهای.
هوش مصنوعی: دل در آغوش دارم و این همه ناراحتی و بیقراری؟ شیشه در دستم است و اینقدر مست و شادمان؟
هوش مصنوعی: تو در زندگی پیر و خسته شدهای، به فکر نیازهای روزمرهات هستی، در حالی که دل تو هنوز به دنبال خوشی و شادی است.
هوش مصنوعی: زندگی چه دشواریهایی برایت به ارمغان آورد که مانند یک کارگر خسته و زحمتکش خم شدهای؟
هوش مصنوعی: در آسمان، ذرات ریز تحت تأثیر نور خورشید قرار دارند و نمیتوانند از آن فرار کنند.
هوش مصنوعی: همه لذتها و خوشیها را مینوشی و با عشق و محبت در کنار هم بودن را تجربه میکنی، اما هنوز در غم و دوری از کسی که دوستش داری، غرق شدهای.
هوش مصنوعی: آفرینش و دیدگاه تو تحت تأثیر گذر زمان و بیتوجهی تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی خود را با لباسهای رنگارنگ بپوشانی و خودت را از چشم دیگران پنهان کنی؟
هوش مصنوعی: ای بهشت جاودانی، تو چه زیبا و دلربایی، اما آدمی به فکر لذتها و زیباییهای دنیوی چون حور و قصر است.
هوش مصنوعی: میل و شوق باعث میشود تا معنا و هدفی برای زندگیات ایجاد شود، به طوری که فطرت و طبیعت درونیات از سستی و ضعف محفوظ بماند.
هوش مصنوعی: در یک شب، در محیط خوشی و شادی، با واقعیت و حقیقت روبرو شدم.
هوش مصنوعی: دل در شگفتی به دنبال پاسخ این سؤال است که زیباییهای تو چه جاذبهای دارند و چه هیجانی به وجود میآورند؟
هوش مصنوعی: او گفت: ما به دلیل یکتایی و نمایانی خود به این حالت دچار شدهایم.
هوش مصنوعی: اما از آنجا که بیش از حد به خود نگریستیم، شرممان آمد که پردهدار وجود و ظهور باشیم.
هوش مصنوعی: به او گفتم: چرا اینقدر شرمندهای؟ پاسخ داد: از نگاه کسی که به شعور و فهم من توجه دارد.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی شادی و لذت را درک کنی، به واقع این یعنی آنجا که خوشحالی و سرور وجود دارد، باید به آن دست یابی.
هوش مصنوعی: از این دنیای مجازی که در ذهن داری، جز واقعیت را به حساب نیاور، نه چیز داغی و نه چیزی درخشان.
هوش مصنوعی: برگهای بهار با لبخند زیبا و دلنشین منصور در کنار هم قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: این نغمهای که در حال شنیدن است، نشاندهندهی ارتباط عمیق میان تمام موجودات است، حتی اگر این ارتباط در کوچکترین و ناچیزترین آنها، مانند دل یک مور باشد. تپش و زندگی کائنات از همین آهنگ و فضای زیبا نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: جهان فقط نمایش و جلوهای از زیبایی و وجود دوست است و وجود من و ما فقط به خاطر ارتباط و وابستگی به او است.
هوش مصنوعی: دلی که حاکم است، خانهای دیگر دارد و جان هم مفهومی متفاوت و خاص دارد.
هوش مصنوعی: عاشقان در عشق خود به قدری غرق شدهاند که مانند خمی که به راحتی به پاکی و صفا میرسد، از خون و رنج خود نیز میگذرند و این برایشان طبیعی و بیمکد است.
هوش مصنوعی: چشم عارف مانند آینه است که در حیرت، نگاهی دیگر به دنیا دارد.
هوش مصنوعی: نماز ظاهری ما نیاز به تفکر و نیت باطنی دارد و اگر فقط به ظواهر بپردازیم، همچون کفر و نادانی است.
هوش مصنوعی: اگر خداوندی وجود داشته باشد که دارای سلطنت و قدرت است، پس بندگی و خدمت به او نیز جایگاه و وظیفهای متفاوت دارد.
هوش مصنوعی: اینطور است که شدت آتش عشق، حرارت و شعلهای متفاوت دارد.
هوش مصنوعی: در جایگاهی که حضور نداری، نشان دادن ادب و تواضع هم خود نوعی جسارت به حساب میآید.
هوش مصنوعی: این نفس از وجود بیچیزان به سرزمین ما آمده و مانند یک طوفان ویرانگر است.
هوش مصنوعی: ای شخص بیهودهخواه! تا کی از درد و غم خود سخن میگویی؟ این احساسات و مشکلات، مربوط به یک کار و تجربه دیگر است.
هوش مصنوعی: به سوی درک خود و جهان اطراف، تلاش کن؛ زیرا این قابلیت، چیز متفاوتی است.
هوش مصنوعی: هرگز بدون تلاش و مبارزه با نفس خود نباش، زیرا کنار آمدن با خود یعنی وارد شدن به یک نوع شیطنت و فساد دیگر.
هوش مصنوعی: در اینجا زندگی به شکلی دیگر است و گل به زیباترین روشها خود را نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: کسی که برای نفس و وجود خود ارزشی قائل نیست، همانند حبابی است که به راحتی و بدون هیچ مقاومتی میترکد و این نشاندهندهی زوال و نابودی اوست.
هوش مصنوعی: فردی که بیپروا صحبت میکند، لذت بیان خود را در تجربهای متفاوت میبیند.
هوش مصنوعی: زمانی که از تجربهی یقینی که داری لذت میبری، باید بدانی که این دیدگاه، نوع دیگری از نظارت و درک را میطلبد.
هوش مصنوعی: عرفا به جلوههای دنیای ظاهر و مجازی نگریسته و از آنها به حقیقتی عمیقتر و معنایی جدید دست مییابند.
هوش مصنوعی: هر بار که دل در حریم عشق و محبت میتپد، مانند زیارتی تازه و نو است.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهیم زحمت و تلاش کنیم، بهتر است سفر کردن به خود را فراموش کنیم.
هوش مصنوعی: به ذرهها با چشم کمنگاه نکن، زیرا این کوچکی، نوعی کوچکبودن دیگری است.
هوش مصنوعی: در صدای مخالف من و تو، این موسیقی نویدگر چیزی جدید است.
هوش مصنوعی: جهان تنها نمایانگر وجود دوست است و من و شما در واقع جزئی از او هستیم.
هوش مصنوعی: نی در این جشن و میخانه فریاد میزند که ما وجود داریم و به زودی از اینجا ناپدید خواهیم شد!
هوش مصنوعی: شمع به تو میگوید: ای کسانی که در پی لذتجویی هستید! حال که من دارم میسوزم، از این سوختن بهره ببرید و از آن درس بگیرید.
هوش مصنوعی: صدای غلیظی در اینجا از چکیدن خون به گوش میرسد، که نشان میدهد این وضع چقدر وحشتناک و دردناک است.
هوش مصنوعی: دل دارای عمق و تفکری است و اگر این تأمل را نداشت، ما همچون نالهای بیهدف و آزاد خواهیم بود.
هوش مصنوعی: از صعود و سقوط خیال چیزی نپرس، زیرا که وجود در اثر نفس و فریاد به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: چشم ما به حقیقت خود باز نشد و این مشکل همچنان باقی ماند، بیآنکه از راه حل آن خبر داشته باشیم.
هوش مصنوعی: وجود از ناآگاهی نسبت به حقیقت خود، جادو و فریب رهایی از نیازمندیها را به انسان میدهد.
هوش مصنوعی: این مکان چقدر غریب است که هیچکس به یاد دیگری نیست و همه فراموش کردهاند؟
هوش مصنوعی: شیشه در حرفهی میریزی، مانند شمع در فن سوختن است.
هوش مصنوعی: نه دل از حالتی باخبر است که چشمش پر از اشک است و نه نگاهی وجود دارد که بتواند دل ناکام و غافل را درک کند.
هوش مصنوعی: در اینجا به حالتی اشاره شده که ذهن کاملاً مشغول و غرق در فکر است و دیدگاهها و تصورات مختلف مانع از درک واقعیات میشوند. در این حالت، دل و احساسات نمیتوانند حقیقت را در شرایط متضاد و مختلف چنان که هست، درک کنند.
هوش مصنوعی: جهان پر از دانش و آگاهی است، اما ما در حقیقت هیچ هستیم. دنیا مانند یک آیینه است که فقط تصاویری از زندگی و آبادانی را به نمایش میگذارد، در حالی که در عمق وجود ما چیزی نیست.
هوش مصنوعی: ما به خاطر آرزوی شغلی سخت و دشوار، در دنیای پرخطر زندگی میکنیم و حالتی شبیه فرهاد داریم که برای رسیدن به محبوبش و به خاطر عشقش سختی ها را تحمل میکند.
هوش مصنوعی: دشت بیکسی است و هر طرف که نگاه میکنی، دانههای اشک و آرزوهای یک صیاد را میبینی.
هوش مصنوعی: چشم درک و فهم، به حالت ناتوانی درآمده و به خاطر آن، شدت بصیرت و بینش دوگانه و متناقضی را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: چشم و دیدگاه هیچ ارزش و عملی ندارد، اگر کسی بخواهد بر اساس آنچه مشاهده کرده، اصلاح یا خراب کند.
هوش مصنوعی: ما از عدم به سوی عدم میرویم، پس آرزو چه جایی دارد و هدف ما کجاست؟
هوش مصنوعی: کاروانی که به نظرم میرسید تنها توهمی بود، و شترِ بارکش ما هم که فکر میکردیم بارمان را به دوش دارد، در واقع بر دوش ما افتاده بود.
هوش مصنوعی: ما جز گل و زیبایی چیز دیگری نمیخواهیم و در آتش عشق میسوزیم. هیچکس به ما امتیاز یا مزیتی نمیدهد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد برخی افراد تحت تأثیر خیال و وهم قرار دارند، اما عشق واقعی توانایی این را دارد که فریاد و هیاهو را بیمحتوا و بیرنگ کند.
هوش مصنوعی: جهان فقط نمایش و جلوهای از یار و دوست است و وجود من و شما تنها نشانهای از اوست.
هوش مصنوعی: دنیا را از خیال و تصور درک نکرد، و در حالی که خواب بود و چشمانش بسته بود، جان سپرد.
هوش مصنوعی: فطرت انسان به گونهای است که سرکشی و تمرد در آن وجود دارد و برای نشان دادن این حالت نیازی به زینت یا تزئین نیست.
هوش مصنوعی: طبیعت هر چیزی را به طور غریزی میپذیرد، اما از تصورات و خیالات دور نمیماند.
هوش مصنوعی: هرکسی با دنیای خود وداع کرد، اما هیچگاه وسوسههای حرص و آز را رها نکرد.
هوش مصنوعی: در تلاش و کشمکشی که برای تحقق آرزوها و خواستهها وجود دارد، روابط و پیوندهای بین روح و نفس پیچیده نمیشود و این ارتباط طولانی و گسترده نمیگردد.
هوش مصنوعی: آبی که به نظر میرسد خیلی عمیق و قوی است، در واقع نتوانست ما را تحت تأثیر قرار دهد و خجالتزدهام کرد. این نشاندهندهی این است که چیزهایی که به ظاهر قوی و شگفتانگیز هستند، ممکن است در باطن ضعفهایی داشته باشند.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر آن ذره خاکی نوحه میزند که هوایش را همچون دیگران بزرگ نداشت.
هوش مصنوعی: دل به قدری در درد و رنج غوطهور شده که به عقدهای تبدیل شده است، بدون آنکه عشق توانسته باشد این گره را باز کند.
هوش مصنوعی: در دنیای مدرن، افرادی که شبیه یکدیگرند نتوانستهاند به شکل خاصی خود را نشان دهند.
هوش مصنوعی: اگر کسی تپش و شتاب داشته باشد یا صبر و بردباری کند، در هر صورت، آنچه را که انجام داده است، همچنان برایش روشن نخواهد شد.
هوش مصنوعی: سجدهی ما بدون ایستادن و نشستن است، خاک هم به این شکل نماز نخوانده است.
هوش مصنوعی: آدم نمیتواند از تعلقات خود رهایی یابد و ارتباط عاطفی کسی را به راحتی قطع کند.
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی بدون رنگ و لعاب، نشاندهندهی این است که هرچقدر هم که دل بخواهد در ظاهر جلوهگری کند، در نهایت حقیقت خودش را نشان میدهد و نمیتواند به راحتی فریب بدهد.
هوش مصنوعی: هیچ رنگ و حالتی نتوانست نمایانگر احساسات و شور و شوق عمیق نگاه باشد.
هوش مصنوعی: این حقیقت بیپرده و بدون هرگونه زحمتی قابل درک است، اما غفلت از آن به دلیل تفکر غیر واقعی و سطحی امکانپذیر است.
هوش مصنوعی: معنای ما به کلمات به خوبی بیان نشده است، مانند نغمهای که بدون ساز بیان شده باشد.
هوش مصنوعی: دل من از بینیازیاش دچار داغ و ناراحتی شده است، چرا که به خودش رسید اما به این حالتی که دارد، هیچ ناز و لبی از خود نشان نداد.
هوش مصنوعی: مردم به یاد زیبایی خودشان نگاه کردند و از این کار خودداری نکردند.
هوش مصنوعی: تنها حیرت و شگفتی است که به درِ آیینهی خانهی ما میرسد و هیچ کس دیگری نمیتواند بر آن وارد شود.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه ما و من در حیرت و شگفتی به سر میبریم، این همه تفاوت و تمایز را هم ایجاد نکردهاند.
هوش مصنوعی: جهان تنها نمایشی از وجود دوست است و من و شما تنها قسمتی از او هستیم.
هوش مصنوعی: ای تمامیت تو باعث میشود که خاک را به طلا تبدیل کنند، یعنی وقتی انسان از خدا غافل شده و فقط به خود نگاه کند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دست غیر به تو برسد، جز عشق ارزش دیگری ندارد و تنها باید از آن پرهیز کنی.
هوش مصنوعی: تلاش و سعی خود را رها نکن، زیرا هیچ کاری بدتر از این نیست که از تلاش و قدرت اختیار خود استفاده نکنی.
هوش مصنوعی: اعتبار تو نشانهای از شرمندگیات است، چون بهانهای برای موجه کردن کارهایت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: انسان باید از نوسانات و تغییرات زندگی شرم کند و نباید وارد درگیریهای خوب و بد شود.
هوش مصنوعی: چند باید به خاطر شرم وجود خود، چهره را با اشک تر کنیم؟
هوش مصنوعی: ای ناله! برای چه تا این حد بر احساسات خودت تمرکز میکنی؟ تا کی میخواهی به فکر تأثیرگذاری بر دیگران باشی؟
هوش مصنوعی: راه عشق مانند کوچهای تنگ و دشوار نیست، باید بدون نیاز به نفس کشیدن از آن عبور کنی.
هوش مصنوعی: فکر تقلید از یکدیگر باعث شده است فردی، از خود و دنیای واقعیاش غافل شود.
هوش مصنوعی: شرم و حیا مانع از آن است که نتوانی مانند یک قطره باران زیبایی را به یک جواهر تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: از تمام مشکلات و ناامیدیهایی که دارم، باید بیشتر ناله کنم و شکایت کنم.
هوش مصنوعی: آسمان از زیبایی شب ما خوشحال است و به خاطر روشنی صبح خندیده.
هوش مصنوعی: درکِ رازهای وجودی که پیچیده و نامشخص هستند، مسیری است که هنوز کسی در آن گام نگذاشته است.
هوش مصنوعی: هر دو عالم همچون غباری در خانهی توست و دشوار است که از خودت دور شوی و به سفر بروی.
هوش مصنوعی: اگر شوق و اشتیاق به حدی زیاد شود، حتی سنگ هم میتواند به آتش تبدیل شود.
هوش مصنوعی: سفر به دنیای عمیق و سرشار از معنا، نیازمند شگفتی و تماشا کردن زیباییهای ظاهری است.
هوش مصنوعی: چون چشمه به قدر کافی جوشید و پرآب شد، باید برای بیان احساسات، گریه کرد.
هوش مصنوعی: اگر لذت گرفتار شدن در درد و رنج اینگونه است، پس میتوان جهانی را به خاطر آن داغدار و دلشکسته کرد.
هوش مصنوعی: عالم هستی سرشار از نغمهها و صداهاست. اما آیا این صداها میتوانند توجه کسانی را که شنوا نیستند، جلب کنند و آنها را درگیر خود سازند؟
هوش مصنوعی: ای همه آگاهی! تو بسیار غافل هستی و بعد از این باید به تو خبر بدهند.
هوش مصنوعی: این دنیا فقط نشانهای از وجود دوست است و من و شما تنها جنبههایی از او هستیم.
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر زوال و نابودی حرکت کند، به هدف خود میرسد و از گرد و غبار ما عبور میکند.
هوش مصنوعی: نمیتوان گفت که به خاطر تنزیه و پاکی، چرا حرف بیمعنا و بیرنگ را برداشتیم.
هوش مصنوعی: امروز ما نیز مانند دیگران تلاش کردیم تا زیبایی و آراستگی خود را به نمایش بگذاریم.
هوش مصنوعی: او درسی از humility و فروتنی گرفت و از روی رد پای کسی نسخهای برداشت.
هوش مصنوعی: دیگری بر درِ خودبزرگبینی خود کوبید و از سایهی پرندهی بزرگ، درخواست لطف و رحم کرد.
هوش مصنوعی: در جایی که راه به سوی آتش بود، زاهد نادان عصایش را برداشت.
هوش مصنوعی: او با دیدن فراوانی انسانها به وحدت و یگانگی پی برد و همچون آینهای که صفا و روشنی را منعکس میکند، این پاکی و روشنی را در خود یافت.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زندگی پر از مشکلات و سختیهاست، دل انسان میتواند با وجود تمام دردها و رنجها، همچنان سرفراز و مقاوم بماند.
هوش مصنوعی: در زندگی گاهی از مشکلات و نگرانیها به اندازه کافی بار داریم و باید این بار را به طور جداگانه و مستقل از سایر مسائل تحمل کنیم.
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که چشمان بینا امروز خاکی که هنوز نشسته را برداشتند و دیدند.
هوش مصنوعی: دل به خاطر داغِ جدایی سوخت و آینه با نفس انسان چه تأثیری گرفت.
هوش مصنوعی: در برابر خواب آلودگی و کجرفتاری وجود انسان چه میتوان کرد؟ این حالتی که ما از ذات خود گرفتهایم، نمیگذارد که به درستی عمل کنیم.
هوش مصنوعی: ما به قدری ضعیف و ناپایدار هستیم که نفس کشیدن ما باعث شده تا زمین و خاک ما از جای خود جابهجا شود.
هوش مصنوعی: کیست در این مکان خاص که بتواند با کمال تسلیم و رضا، سر خود را بالا بیندازد؟
هوش مصنوعی: همه افراد به نوعی بار مسئولیت تسلیم شدن را پذیرفته و آن را تحمل کردهاند تا در نهایت بتوانند از آن بهرهبرداری کنند.
هوش مصنوعی: تحمل سختیهای زندگی کار سادهای نیست، حتی آسمان نیز دوشادوش این بار سنگین قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: سطر و خطوطی که ما رسم میکنیم، همهی آنچه هست که در ابتدا شروع کردهایم، با پایان آن در ارتباط است.
هوش مصنوعی: از حرفهای توخالی و خودبزرگبینی عبور کن، چون درخت سپند وقتی سرمهاش آماده شد، دیگر صدا میزند.
هوش مصنوعی: زندگیها با اشتیاق به شناخت و آشنایی به سمت نغمهای آشنا پیش میروند.
هوش مصنوعی: مدتی در خود غرق بودیم و غافل از همه چیز، ناگهان دلنوازی و موسیقی دل به گوشمان رسید و توجهمان را جلب کرد.
هوش مصنوعی: این دنیا فقط نمایش زیبایی دوست است و من و شما تنها جنبهها و امتدادهای او هستیم.
هوش مصنوعی: دل تنگ و بیقرار است و میخواهد با قلمی نرم و لطیف، درک و معنی خاصی را بنویسد یا ثبت کند.
هوش مصنوعی: از این باغ زیبا، چشمت سهم خود را ببر و از این صدا هم گوشات بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: طالبی در اینجا به دنبال نشان دادن حقیقت و دانش است. او به دل انسان اشاره میکند و از آن میخواهد که در فضای وسیعِ دانایی و فهم عمیق پرواز کند. در واقع، او به جستجوی معرفت و آگاهی در دشت بزرگی اشاره دارد که انسان میتواند در آن به گشت و گذار بپردازد و روح خود را سیراب کند.
هوش مصنوعی: چه باید بکنم تا در این مکان تماشایی، چشمم از واقعیت و آگاهی منحرف شود؟
هوش مصنوعی: چگونه باید رفتار کنم تا از این گیجی و سردرگمی، گوش من به خوشی و لذت واقعی دست پیدا کند؟
هوش مصنوعی: دل شاد و پر از اشتیاقم را مانند رشتهای که پاره شده است، در پی نغمه و آهنگی زیبا جستجو میکنم.
هوش مصنوعی: در این جمع دیوانگی، آئینه به شگفتی آهنگ میسازد و زنجیر را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: مردمی که در اینجا هستند، به دلیل ناتوانی در درک موضوعات، در افکاری سطحی و بیمحتوا غوطهور شدهاند.
هوش مصنوعی: این شخص از نداشتن عقل و آگاهی، خاک را در جیب خود جمع میکند و به جای چیزهای خوب، با آن بازی میکند.
هوش مصنوعی: دیگری نیز با جستوجو در خیال و توهم، به عمق رازها و اسرار پنهان دست یافته است.
هوش مصنوعی: در جایگاهی که راز بینهایت وجود دارد، تنها آرزوهای کم و زیاد را میشمارد و به آنها اهمیت میدهد.
هوش مصنوعی: بهار آگاهی، ثروت و فقر را از بین میبرد و همه را برابر میسازد. در این وضعیت، نه کسی به خاطر ثروتش برتری دارد و نه کسی به دلیل فقرش ناتوان است.
هوش مصنوعی: اگر از دید و شنیدنِ حقایق غیبی و مشهود غافل شوی، چشمانت کور و گوشت نشنوا خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از زیبایی لذت ببری، بدون نگاه به آن امکانپذیر نیست؛ چرا که نمیتوان تنها با مشاهدهی تصویر، به حقیقت زیبایی دست یافت.
هوش مصنوعی: اگر از من درباره عشق بپرسی، باید بگویم که حتی شمع هم در بیان سکوت نمیتواند توصیف کند.
هوش مصنوعی: در این جشن و شادی، غیر ممکن است که کسی به مسائلی چون مرگ و تدبیر فکر کند.
هوش مصنوعی: در این محفل شاد و سرورآمیز، داشتن چشم بینا و هوشیار، بزرگترین نعمت است که باید قدر آن را دانست.
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که تمایز قائل شوی، شوق و اشتیاق در اواخر شب فرصت خود را پیدا میکند.
هوش مصنوعی: از چیزهای آشکار تا غبار، هفت بار نگاه میکنم و از بیان تا نفس، به هشت صدا میرسم.
هوش مصنوعی: به زیباییهای ظاهری توجه نکن و آنها را بیارزش تلقی کن، بلکه در گفتگوها و معانی عمیقتر حساسیت داشته باش و آنها را سادهانگارانه در نظر نگیر.
هوش مصنوعی: جهان چیزی جز نمایانی و جلوهگری معشوق نیست. وجود من و شما تنها یک پیوستگی و نسبت به اوست.
هوش مصنوعی: فقر را انتخاب کن تا به مقام و احترام برسی. خود را humble کن تا زیبایی و زندگی واقعی را ببینی.
هوش مصنوعی: چقدر دلشکسته و مضطرب هستی که مانند غنچهای در حال چاک دادن گریبان خودت هستی؟ چرا همیشه نگران هستی؟
هوش مصنوعی: کوشش کن تا از زوال و گذرا بودن دنیا، مفهوم جاودانگی را بفهمی و در مواقعی که مشکلات و سختیها را میبینی، همچنان امید به renewal و تازگی داشته باشی.
هوش مصنوعی: کف دریا چه چیزی از عمق و حقیقت دریا میداند؟ پرده را کنار بزن تا حقیقت را به روشنی ببینی.
هوش مصنوعی: اگر مانند حباب از خود خارج شوی، در هر قطرهای از آب دریا به عظمت و عمق بیپایان آن پی میبری.
هوش مصنوعی: به فردا و وعدههای آن مغرور نشو، زیرا تو هیچ نمیدانی که چه پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: در تلاش باش و کوشاتر از خودت عمل کن، شاید با کوشش و جنب و جوش، بتوانی به هدف خود دست یابی و افقهای جدیدی را ببینی.
هوش مصنوعی: به خود آیینه نگاه کن و ببین که چقدر زیباییهای پیرامونت را میتوانی در وجود خود منعکس کنی.
هوش مصنوعی: اگر نگاه تو با اطمینان و یقین همراه باشد، هر چیزی را که قلبت بخواهد، همان را مشاهده خواهی کرد.
هوش مصنوعی: چند وقتی است که در قید وابستگیهات هستی؟ سر خود را بالا بیاور تا دنیای بزرگتر را ببینی.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی محدودیتهای ذهنی و خیالپردازیهای خود را کنار بزنی و از قفس خود آزاد شوی، آنگاه میتوانی زیباییهای حقیقی زندگی و نعمتهای فراوان آن را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: تلاش کن تا در نمود صفات، زیبایی ذات نامشخص را ببینی.
هوش مصنوعی: اگر با بینش و بصیرت خود به جهان بنگری، میتوانی نشانهها و اسرار آن سوی آسمان را ببینی و درک کنی.
هوش مصنوعی: اگر به سمت سرزمین مقدس بروی، بوی دلانگیزی از نفسهای کاروانهایی را حس خواهی کرد که در راهند.
هوش مصنوعی: قدرت و شکوه سلیمان را حتی در دل یک مورچه ضعیف هم میتوان دید.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که اگر به عمق و ظرافتهای اسرار بپردازی و آنها را به دقت بررسی کنی، در واقع میتوانی به ریشه و جوهر حقیقتی که در آنها نهفته است، پی ببری.
هوش مصنوعی: به جای اینکه خاک را صرفاً به عنوان یک عنصر بیارزش ببینی، باید به عمق آن پی ببری و رازهای نهفتهاش را درک کنی. همچنین، وقتی به جهان و چرخش آن نگاه میکنی، نمیتوانی آن را فقط به عنوان تودهای از استخوانها و معانی سطحی ببینی.
هوش مصنوعی: وقتی با دوستان خود ملاقات میکنی، محبت و توجه خاص خداوند را در رفتار و احساسات آنها احساس میکنی.
هوش مصنوعی: اگر نور زیبایی دوست از دلتنگیات بدرخشد، حتی اگر همهجا را با چهرهی دشمنان پر کرده باشند، باز هم آن زیبایی را خواهی دید.
هوش مصنوعی: به خواب غفلت فرو رفتهای، چشمهایت را باز کن تا واقعیت را به وضوح ببینی.
هوش مصنوعی: جهان در واقع تجلی و نمایشی از وجود دوست است و ما، یعنی من و شما، تنها عوارض و اضافاتی هستیم که به او وابستهایم.
هوش مصنوعی: عشق ما را به تنگنایی کشانده است و ما در این حال از خود غافل شدهایم و به زوال و نبود در زندگیمان توجه نمیکنیم.
هوش مصنوعی: دل که مانند شمعی در حریمِ یگانگی بود، به آتشِ عشق و دلتنگی بتخانه و کعبه را پر از رنج و غم کردیم.
هوش مصنوعی: ما درد و رنج زیادی کشیدیم و از آن تجربهها به یادگار داستانهای عشق و آرزوها را نوشتیم.
هوش مصنوعی: درد و سوختگی ناشی از عشق را در دل دارم، اما با این حال بیخبر از آن، به جمع آوری ثروت و مال پرداختهام.
هوش مصنوعی: زیبایی ما به اشکهای سرخ رنگ است، ما رنگ چهرهمان را از غم و اندوه به دست آوردهایم.
هوش مصنوعی: ما بیفایده با قلم به نوشتن اندوه و اشکهایی که در مژههاست، پرداختهایم.
هوش مصنوعی: درخواست کردن از خود، نیازمند تلاش و قدرت است. ما باید بر توان خود تکیه کنیم و به جلو برویم.
هوش مصنوعی: سکوتی که در جستوجوی حقیقت وجود داشت، زمانی شکسته شد که ما نفس خود را به زیر و بم آن اختصاص دادیم.
هوش مصنوعی: ما خواستهایم که با آوای غمانگیز خود، آرمانهای بزرگ و والایمان را به نمایش بگذاریم.
هوش مصنوعی: مدت زمانی که در کنار هم بودیم، در نبود هم سپری شد و شیرینی زندگیام را به تلخی تبدیل کردیم.
هوش مصنوعی: آوای بیپردهای بود و زیباییای نمایان، اما ما چشمانمان را بستیم و گوشهایمان را نادیده گرفتیم.
هوش مصنوعی: ما به خاطر نادانیمان، مفهوم بیپایان را محدود کردیم و به آن نسبتهای نادرست دادیم.
هوش مصنوعی: زندگیمان صرف بیاحساس بودن شد و برغم اینکه غممان بیشتر شد، از ناله و شکایتمان کاستهایم.
هوش مصنوعی: ما پیر شدیم و قدرت و طاقت از دستمان رفت. بدنی که دیگر توان ایستادن ندارد، به حالت خمیده در آمده است.
هوش مصنوعی: دیشب فرد دانایی نکتهای بیان کرد که ما احساسات و نالهها را با هم شنیدیم.
هوش مصنوعی: یعنی به وضوح متوجه شدیم که هر کاری که از روی نادانی انجام دادهایم، ظلم و ستم بوده است.
هوش مصنوعی: فرصت گریه از دست رفته بود و ما به دریا نگاه کردیم و اشکهایمان را همچون آب دریا ریختیم.
هوش مصنوعی: درد و ناراحتیهای گذشته را در حالی که غافل بودیم دوباره زنده و تازه کردیم.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که از مشکلات و ناامیدیها و همچنین آرزوها و امیدها رنجیده و در عین حال شاد شدهایم. ما هم گریه کردهایم و هم لحظاتی شادابی و خوشحالی را تجربه کردهایم.
هوش مصنوعی: در پایان، آن کلمه به شکلی عجیب و زیبا معنا پیدا میکند تا تو بتوانی آن را درک کنی و به تصویر بکشی.
هوش مصنوعی: جهان تنها نمایانگر عشق الهی است و ما در واقع جز زائدهای از وجود او نیستیم.
هوش مصنوعی: ای شمع! با سوز و شعله خود کنار بیا، چون در این محفل، چشمانت را به روی کسی گشودهای.
هوش مصنوعی: در نهایت، تنها حالتی که دانه بهدست میآید، کاشتن آن است؛ اگرچه شروع کار ممکن است با دمیدن و جان دادن به زندگی همراه باشد.
هوش مصنوعی: اگر همهجا پر از تعجب و شگفتی است، هرچه که در این مکان اتفاق میافتد، در نهایت به روشن شدن و فهمیدن موضوع مربوط میشود.
هوش مصنوعی: در پایان، خانه مثل یک آینه قدیمی، با گرد و غبارش به تدریج مرتب و پاک میشود.
هوش مصنوعی: ای شوق! تو هم، مثل اشک و آه، هنگامی که از درون خود به بیرون میآیی، به میدان بیفت و به جلو پیش برو.
هوش مصنوعی: وقتی تو برمیخیزی، نشاندهندهی نیاز من است، ای غرور تو دلیل ناتوانی و نیاز من به تو هستی.
هوش مصنوعی: در این دنیا، نیکی و بدی به طور طبیعی در کنار هم وجود دارند و هر کدام به نوعی از هم تفکیک شدهاند.
هوش مصنوعی: قدرت این شعله به خاطر ناتوانی آن دیگر است، مانند اینکه پرواز یک پرنده به زیبایی و بلندی حالت آن بستگی دارد.
هوش مصنوعی: باد بر روی خاکی که سرکش بوده، غالب شد و غبارش بهعنوان نشانهای از تسلط بر آن خاک باقی ماند.
هوش مصنوعی: غالب از اینکه مغلوب شده و نامید است، حیرت زده شد، و از کبوتر الهام گرفت تا جرات پرواز کند.
هوش مصنوعی: برخی از گفتهها و ادعاها، در مقایسه با واقعیتها و حقیقتهای غالب، به نظر میرسند که فقط در ظاهر و به صورت مجازی وجود دارند و در واقعیت محکوم به ناکامی و شکست هستند.
هوش مصنوعی: این روزها چه کسی میتواند تفاوت گِلِ محمود را از خاک ایاز تشخیص دهد؟
هوش مصنوعی: سیل برای رسیدن به دریا ناچار است از دشتها و بلندیها عبور کند و راهی را بپیماید.
هوش مصنوعی: زندگی ما مانند مسیری است که نیاز به تلاش و کوشش دارد، چه این تلاش کوتاه باشد و چه بلند.
هوش مصنوعی: در اینجا، حالت نبودن و غلبه بر آن مشهود است و به نوعی تلخی و دشواری زندگی به تصویر کشیده میشود؛ انگار نمک، که نماد اندوه و تلخی است، در آب ذوب میشود و به مرور زمان تغییر شکل میدهد.
هوش مصنوعی: غرور و ناتوانی هر دو در مسیر زندگی وجود دارد، اما حقیقت کجاست؟ در اینجا ما به دنبال راز و نیازی هستیم که در این دوگانگی نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر به واقعیات و کششهای دریا دقت کنی، با شوق و هیجان قابل توجهی میرقصد و حرکت میکند.
هوش مصنوعی: آب به قدری از شرم و خجالت در حال جمع شدن است که حبابهایی ایجاد میکند و این نشاندهندهی پنهان شدن رازی بزرگ است.
هوش مصنوعی: وقتی که ناراحتی یا خشم، انسان را بیفایده و ناامید میکند، بهتر است که به خودت توجه کنی و نگاهت را به سمت خودت برگردانی.
هوش مصنوعی: بدون اینکه پاییز نمایان شود، گلهای این باغ به ما نشان میدهند که از رنگهایشان شکست خوردهاند و چنین حالتی صدایی از خود درمیآورند.
هوش مصنوعی: جهان چیزی جز نمایش و ظهور دوست نیست و وجود من و تو تنها نشانهای از وجود اوست.
هوش مصنوعی: وقتی دل در جوش و خروش است، مانند دیگ شرابی است که در آن را بستهاند و هیچ صدا یا نشانهای از آن بیرون نمیآید.
هوش مصنوعی: دل او مانند صدف پر از گوهر است؛ هر آن کس که تمام و کمال بشنود، به ارزش و زیباییهای او پی میبرد.
هوش مصنوعی: در مکانی که دیر و صدای ناقوس کعبه وجود دارد، همه جا پر از فریاد لبیک و هم صدا شدن با عالم است.
هوش مصنوعی: چرخ زمان به خاطر نالههای ناامیدانه ما، تمام شب تا طلوع صبح در غم و اندوه به سر میبرد.
هوش مصنوعی: هرکسی که دل دارد، نمیتواند بیغم باشد. در اینجا صدای زنگ به همراه نالهی افراد شنیده میشود، به نوعی نشاندهندهی همدردی و احساس مشترک است.
هوش مصنوعی: فکر و خیال ما در برابر فریبندگی و بازیگری روزگار، مانند خواب و خیال یک خرگوش است که واقعیت ندارد و فقط زادهٔ تخیل است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، تأثیرات خیالی و توهمات مربوط به ناتوانی و خودبزرگبینی، نه کسی را در جایگاه قدرت قرار میدهد و نه کسی به عنوان راهنما و پیشران در میآید.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است به وضوح بفهمد که هدف این زندگی چیست، زیرا وضعیت آن بسیار پیچیده و دچار سردرگمی است.
هوش مصنوعی: اما در پختن افکار و آرزوها، مردم مانند دیگی از گل لاله در حال جوش و خروش هستند.
هوش مصنوعی: شبنم به خاطر نازکی و لطافت اشکهایی که از چشمان بینگاه میریزد، به طور مداوم با گلهای زیبا و عروسانی که در باغها هستند، در ارتباط و همنشینی است.
هوش مصنوعی: در میان چمنزار، دفتری از مخمل و خیال به چشم میخورد که بر آن، سبزههایی به مانند فرش خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: شاخ گل به خاطر زیبایی و رنگهای مختلف دنیای اطرافش تحت تأثیر مدهوشکنندهای از شراب و رقص خیال قرار دارد.
هوش مصنوعی: چرا غنچهای که آرزوی عشق و زیبایی دارد، نتواند شکفته شود؟ دلش همچون شیشهای در آغوش عشق است و در انتظار بروز احساساتش به سر میبرد.
هوش مصنوعی: یکی در هیاهو و شور و نشاط به سر میبرد و سرشار از انرژی است، در حالی که دیگری ساکت و آرام مانند دشتهای خاموش و بیحرکت است.
هوش مصنوعی: و دیگری مانند بوی گل، با تمام زیبایی و آداب خود، جذاب و دلنشین است.
هوش مصنوعی: عاشقانی که عطش نوشیدن شهد شهادت دارند، در لحظهای که به زیر تیغ میروند، به چشمهای از آب زنده و شفا بخش دست مییابند.
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک میخانه است و در آن هر شخصی از مستی و سرخوشی خاصی بهرهمند است.
هوش مصنوعی: امشب، هر کسی را که نگاه کنی، غم و شادی هر کدام موقتی و گذراست، مثل شب گذشته که گذشت.
هوش مصنوعی: عاشقان در محفل عشق، به خوبی و بدیهای دنیا توجهی ندارند و فقط در حال لذت بردن از حال و هوای عشق هستند.
هوش مصنوعی: هر کس که امروز باهوش باشد، فقط به این نکته توجه کند.
هوش مصنوعی: جهان تنها نمود و جلوهای از وجود خداوند است و وجود ما فقط به دلیل ارتباط و نسبت با اوست.
هوش مصنوعی: آنانی که به راز و محبت او آگاهند، همه جهات را میبینند اما فقط به سوی او نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: اگر بهاران در همان چمن حضور دارند، حتی اگر غبار باشند، باز هم در آنجا هستند.
هوش مصنوعی: شادی و غم، در عالم وجود و عدم، از دیوانگی عشق به وجود میآیند.
هوش مصنوعی: خصلت نیکو از وجود آنها به خود میرسد، زیرا آنها افرادی هستند که در جستجوی حقیقت و معنای عمیق زندگیاند.
هوش مصنوعی: عدل بر اساس ویژگیهای طبیعی افراد شکل میگیرد، زیرا آنها به گونهای طراحی شدهاند که هر کدام به نوعی تعادل و سنجیدگی خاص خود را دارند.
هوش مصنوعی: آنها بدون اینکه نفس بکشند، همچون خیالی در حال رشدند و بدون اینکه حرکتی کنند، مانند غباری در حال حرکت هستند.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که در حالت تسلیم و سجده، انسان باید خود را کاملاً در اختیار خداوند قرار دهد و در این حالت، مانند فردی است که با تمام وجود و قدرت به قبول شرایط و فرمانها پرداخته است. این تصویر، نشاندهنده عمق تسلیم و فرود آوردن خود در برابر عظمت و اراده الهی میباشد.
هوش مصنوعی: دوست دارند چشمان اشک آلود را بیشتر از زیبایی این لبِ جوی، که به زیبایی و تازگی شبیه است.
هوش مصنوعی: عجز و ناتوانی آنها به حدی است که میخواهند در کنار تو، که با ناز و فخر خود میدرخشی، خود را به حالت زانو درآورند.
هوش مصنوعی: هر جا که زیبایی و جلوهای بروز میکند، نشاندهندهی ترتیب و زیبایی خاصی در شوخی و لطافت اوست.
هوش مصنوعی: یعنی نشانههای آفریدهها در یک قلم مختلف و متنوع وجود دارند.
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که در این مکان تماشایی که جلوههای فریبندهای دارد، اگر کسی بخواهد از واقعیات غافل شود، مانند ابروهای زیبا و دلرباست که خود را از توجه دور میکند. در حقیقت، اشاره به زیباییها و فریبندگی آنچه که دیده میشود دارد و به نوعی نگرانی از بیتوجهی و غفلت در برابر آن زیباییها را بیان میکند.
هوش مصنوعی: عشق و دلربایی آنقدر جذاب و فریبنده است که حتی یک رشته موی گیسو میتواند دلها را به چنگ آورد و به یاد عشاق برساند.
هوش مصنوعی: رنگهای آنها دنیا را زیبا و جذاب کرده است، و در دستان هنرمند، مانند مویابادی بکر و خلاقیت تصویر میشوند.
هوش مصنوعی: از این زندگی جز از بین رفتن چیزی نمیخواهند و از این باغ جز پاییز و خشکی چیزی نمیجویند.
هوش مصنوعی: بسته به شدت حیا و شرم، روزهایی را سپری میکنند که در آن رنگ و حالتی متفاوت به خود میگیرند.
هوش مصنوعی: هر زمان که چشمت را باز میکنی، رنگ و جلوه خاصی پیدا میکند و به محض اینکه پلک میزنی، عطر و بوی آن نیز حس میشود.
هوش مصنوعی: آنها با حرکتی فراری و لطیف از خودشان دور شدهاند، به طوری که به نظر میرسد خارج از خیال و تصویر یک آهو هستند.
هوش مصنوعی: این زیباییها و موجودات افسانهای از کجا آمدهاند؟ آیا از دنیای واقعی و حقیقیای هستند که در آن هویتها و ماهیتها وجود دارد؟
هوش مصنوعی: همه چیز را دیدهاند و همچنان میبینند، همه چیز را گفتهاند و همچنان میگویند.
هوش مصنوعی: دنیا چیزی جز ظهور و نمایانی محبوب نیست و ما تنها سایهای از او هستیم.
هوش مصنوعی: اگر ما جدید هستیم یا از قدیم وجود داریم، در هر حال به طور کامل و بدون کم و کاست هستیم.
هوش مصنوعی: ما در زمان خوشی و شادی هستیم و نعمتِ وصل به محبوب را داریم. آنچه را که میگویند مهم و باارزش است، ما خود آن را داریم.
هوش مصنوعی: اگر در جمع و محفلِ زندگی حالتی شادابی و شوق وجود داشته باشد یا اینکه غم و اندوهی بر آن حاکم باشد، ما همچنان هستیم.
هوش مصنوعی: اگر دل آرامش دارد، راحتی از ما میجوید، و اگر طبیعت از ما دور شود، ما نیز از او دور خواهیم شد.
هوش مصنوعی: زمین وسیع و گسترده است، اما ما مانند فرشی بر روی آن قرار داریم. آسمان میچرخد و ما در این چرخش به مانند خمیدگیهایی هستیم که وجود داریم.
هوش مصنوعی: تمامی جهان در سکوت به سر میبرد و این نشاندهندهی این است که ما با تمام احساسات و شور و شوقی که داریم، در زیر پوست آن زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره میشود که دنیای مادی و ملموس که ما در آن زندگی میکنیم، از نظر روحانی و واقعی در اصل جایی است که ما در نبود حقیقت مطلق قرار داریم. به عبارت دیگر، این جهان به نوعی نمایشی از حقایق و واقعیتهای عمیقتری است که در پس پرده غیبی قرار دارند. ما با وجود خود در این دنیا، در واقع از حقیقت واقعی دور هستیم.
هوش مصنوعی: هرکس که از خود فاصله بگیرد و به سمت دیگران برود، در واقع به آرامش و ساماندهی رنگها و احساسات میرسد.
هوش مصنوعی: اگر نفس ما به تپش درآید، از خود ماست و اگر دلی به خون بنشیند، این ستم از ما ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در دریای احتمالات و اثرات، سرنوشتی به وقوع پیوسته و ما در حالتی از شگفتی و تردید قرار داریم.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد سرنوشت رازهای دو جهان را تعیین کند، ما هستیم که آن را رقم میزنیم.
هوش مصنوعی: دل ما مانند لوحی است که بر آن نقش "ما" و "من" نوشته شده است، ای کسی که از ما بیخبری! ما همان قلمی هستیم که این نوشتهها را به وجود آوردهایم.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که نشستن در انتظار و خیال پردازی در مورد دوردستها، تنها منجر به دلتنگی و دلسپردگی میشود. در عوض، باید به معنای واقعی زندگی توجه کنیم و در کنار هم جمع شده و از لحظات استفاده کنیم.
هوش مصنوعی: مقصد ما از لذت بردن، دوری از غم و اندوه است، و در واقع خود ما همین غم و اندوه هستیم.
هوش مصنوعی: زندگی به نوعی با مرگ توافق کرده است، تا اینکه ما در برابر واقعیت حاکم، فقط تسلیم شویم.
هوش مصنوعی: بارش فیض و علم در این جهان مانند ابری است که دانش و معرفت را به ما میرساند و ما همچون سوالکنندگان و افرادی از کرم و بخشش آن بهره میگیریم.
هوش مصنوعی: اگر عشق دارای ویژگیهایی باشد، ما به تمام وجود خود قسم میخوریم که به آن وفاداریم.
هوش مصنوعی: تمامی ابزارهای درک و شناخت ما، از جمله عقل، حواس و حتی وجود جسمی ما، تحت تأثیر عشق قرار دارند و ما به خاطر این عشق مورد قضاوت قرار میگیریم.
هوش مصنوعی: ما بهعنوان یک گروه، هر کدام از ما به تنهایی نمایانگر این گروه هستیم. هر جا که بروی، من با این همان جمعیت هستم.
هوش مصنوعی: هرچند که تصورات و گمانها تنها راهی برای بیان ما هستند، در واقع خود ما همان صاحب این سخنیم.
هوش مصنوعی: این جهان هیچ چیز جز ظهور و نمایان شدن محبوب نیست. این "من" و "ما" تنها نشانههایی از وجود او هستند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند در این جادوی خیال چه بگوید، زیرا که حیرت و سردرگمی مسیر صحبت کردن را بسته است.
هوش مصنوعی: راز را با صراحت بگو و برای زیبایی و نازکی رابطهات دلیل نیاور. زبانِ تو چون آیینه سکوت دارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عینیتت به صورت خاصی تراشیده شدهای، از نبودن این شکل و شمایل خود شکایت کن.
هوش مصنوعی: اگر آینه کاملاً پر از وجود باشد، فقط تصویر کسی را نشان میدهد و هیچ چیز دیگری از او نمایان نمیشود.
هوش مصنوعی: اعتباری که به سختی به دست آمده، همچون دزدی است که به نخل آسیب میزند و تلاش برای رسیدن به محصول آن غیرممکن است.
هوش مصنوعی: تو درگیر پرواز و آزادی هستی، اما نمیدانی که هیچ آشیانی جز شکستن بالها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در مسیری که خضر، نماد هدایت و صبوری است، نگرش به تلاش و کوشش به تنهایی نادرست و بیهوده به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به یاد تو هستم، گویی در دام صیادی گرفتار شدم و همین فکر، مرا به جستجوی غزالی کشانده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دانش و معلومات خود مطمئن باشی، سکوت کردن هم بیمعنا و بیفایده است.
هوش مصنوعی: در مکالمه و بحث، نمیتوان توضیحی برای شرمساری تو ارائه کرد؛ چه بخواهی به تفصیل بگویی و چه بخواهی مختصر بیان کنی، این شرمساری به خود تو مربوط است.
هوش مصنوعی: اگر از خودت سوال کنی که چه میخواهی بگویی، چه پاسخی خواهی داشت؟ و اگر از حقیقت بپرسی که چه کسی میتواند آن را درک کند، چه کسی میتواند به این سوال پاسخ دهد؟
هوش مصنوعی: پس صحبتهای بیمحتوا و بیفایده نیست و بهتر است از این پرسشها و پاسخها خودداری کنی.
هوش مصنوعی: کاروان دعوی مانند شعلهای میسوزد و در دنبالش آتش و هیاهو به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: ابتدا وجود خود را ثابت کن، سپس به آرزوها و خیالات خود ببال.
هوش مصنوعی: کسی که وجودش نشانهای بر وجود دیگران است، چگونه میتواند به تصور افعال دیگران پرداخته و آنها را زیر سوال ببرد؟
هوش مصنوعی: یک نادان به خاطر بیخبریاش، فکر میکرد که آتش، خاکستر میشود و از سر نادانی، به جای اینکه گریه کند، فقط بیمقدمه لب به پوفی کشید.
هوش مصنوعی: عاقلی میگوید: اگر داشتن شعور به این معناست، پس میتوان برای یک خیال واهی کل یک جهان را به آتش کشید!
هوش مصنوعی: هدف این است که از خواستههای بیهدف دوری کنی و خود را از زحمت رسیدن به کمال آزاد کنی.
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی در دوران جاهلیت و نادانی است؛ بنابراین، بیاموز و عبرت بگیر! این غفلت و بیخبری همچون خواب است؛ چشمهایت را باز کن!
هوش مصنوعی: در هر شرایطی، حتی با وجود سکوت و صحبت کردن، هیچ چیزی بهتر از این فکر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: جهان چیزی جز نمایان شدن دوست نیست و وجود من و شما تنها به خاطر پیوستگی به اوست.
هوش مصنوعی: در شب، مجلس خیالات و رویاها گرم و پرشور بود، فرقی نمیکرد که خاص باشی یا عام، همه در آن فضا حضور داشتند.
هوش مصنوعی: شمع تمام شد و فقط بوی سوختگی باقی مانده است، و بادها هم فقط یک تصویر ناپخته از آن چه که بود را به یاد میآورند.
هوش مصنوعی: زاهد به جای لذت بردن از زیباییهای بهشت و گلچینی آن، از بحث و جدل در مورد جاودانگی و ماندگاری آنها دچار دلتنگی و ناامیدی میشود.
هوش مصنوعی: واعظ به کسانی که توبه میکنند و نیکوکارند، یادآوری میکند که باید از اعمال خود آگاهی داشته باشند و به خوبیها و بدیهای خود توجه کنند.
هوش مصنوعی: قاضی و بحثهای مربوط به طلاق و ازدواج، فقیه و توجه به مسائل حلال و حرام.
هوش مصنوعی: شاهان به چیزهایی مانند تاج و تخت و سربازان خود میاندیشند، در حالی که درویشها به لباس ساده، آب و غذا توجه دارند.
هوش مصنوعی: شغلِ دانشور جمعآوری و انتقال دانش و درسهای دیگران به یکدیگر است.
هوش مصنوعی: یک نفر به وجود عقلها و روحها اعتقاد دارد و دیگری درگیر عناصر و اجسام مادی است.
هوش مصنوعی: کافر و صدای بت و ناقوس، در حالی که مؤمن به شهرت نماز و روزهاش افتخار میکند.
هوش مصنوعی: افراد با ویژگیهای ظاهری چون عمامه و ریش ممکن است به نظر بزرگ و محترم بیایند، اما واقعاً بزرگی و ارزش در خود فرد نهفته است، نه در ظاهر او.
هوش مصنوعی: در اینجا به فردی اشاره شده که در عین هوشیاری، تحت تاثیر احساساتی چون خوابآلودگی و حسرت به چیزی است. این شخص از تدبیرها و تلاشهای خود آگاه است، اما همچنان دچار دلبستگی به چیزی است که نمیتواند به آن دست یابد. او در تلاش است تا ارزشها و هدفهای خود را حفظ کند، اما در عمیقترین احساساتش، احساسی از ناکامی و آرزو برای دستیابی به چیزی را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: کودکی و لذتهای تازه در آغاز، و پیر شدن و بیانهای طولانی و خستهکننده در پایان.
هوش مصنوعی: شیشهای که زیبایی را به تصویر میکشد و صدای لذتبخش شراب عشق را در خود دارد، نشانهای از عشق و درد دل است.
هوش مصنوعی: هر یک از داستانها در دنیای خیال به سیر و سفر پرداخته و از خود بیخبر بودند و از وجودشان لذتی در کار نبود.
هوش مصنوعی: افراد همه به خود میبالند و از این موضوع غافلند که در حقیقت از دیگران تنها یک اسم و عنوان دارند و چیزی بیشتر از آن نمیگیرند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان، با وجود اینکه از خاک و مواد اولیهٔ زمین تشکیل شده، همچنان در جستجوی عروج و پرواز به سوی آسمانهاست. او میتواند به شیوهای آزاد و با زیبایی حرکت کند، خواه بخواهد پرواز کند یا به آرامی گام بردارد.
هوش مصنوعی: این هوا چیست که باعث شده نفس ما به دور و بر بپیچد و جهان را در چنگ خود بگیرد؟
هوش مصنوعی: زمانی که نفس کشیدن متوقف شود، تمامی آثار و نشانهها از بین میرود و تحرکات و خیالپردازیها به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: همهی افرادی که در اطراف هستند، به نوعی سرگرم خودشان و مشکلاتشان هستند، اما در بالای بام، یک منظره یا وضعیت دیگری وجود دارد که نشان از بالاترین سطح آگاهی است.
هوش مصنوعی: پس از همهی گفتگوها و بحثهای گیجکننده و شگفتانگیز، در نهایت موضوع به پایان رسید.
هوش مصنوعی: دنیا تنها نمایشی از دوست است و وجود من و شما تنها نشان از او دارد.
هوش مصنوعی: ای همگی شما که جسم دارید، کمی از جان خود را بگذارید. در این دنیا غمگین و ناراحت هستید، پس تلاش کنید که شاد و پر انرژی باشید.
هوش مصنوعی: صحبت از درد، همانند آشیانهای است که در آن موزونیت و زیبایی وجود دارد. بنابراین، به جای ناله و گریه، باید زبانی مانند ذکر و یادکرد پرندهها داشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر هیچکس به کمک ما نیاید، زندگی بدون همراهی دیگران است. پس بهتر است با صدای ناله و غم، آن را بپذیریم.
هوش مصنوعی: عشق را ادعا کردهای، پس باید آمادهی رنج و سختی باشی، زیرا به دست آوردن گنجی با آسانی و بدون زحمت ممکن نیست. پس باید در وجودت ویرانی و دگرگونی را بپذیری.
هوش مصنوعی: برای داشتن زندگی شاد و پرنشاط، لازم است که به درون خود نگاهی عمیق داشته باشی و با انرژی و شادی خود را روشن کنی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که باشی، در نهایت به خاک میرسی و پایان زندگی همهی موجودات، نابودی و عدم است. بنابراین، هر گونه تفاخر به جایگاه یا حالت کنونیات بیفایده است.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به دور از نگاههای بیجا زندگی کنی، پس بهتر است مانند چشمی حیرتزده و متعجب، در میان زیباییها و شگفتیها وجود داشته باشی.
هوش مصنوعی: مشهور شدن میتواند پیامدهای خطرناکی داشته باشد، اگر در پس این شهرت، عیوب و زشتیهایی پنهان باشد.
هوش مصنوعی: تو هستی که در هر دو جهان نمایان هستی و زمانی که خود را ترک کنی، به صورت پنهان در همه جا حضور داری.
هوش مصنوعی: حضور تو در بهار، به گونهای است که بیرنگ است. برای تحقق زیبایی و طراوت، باید قید رنگها و تفاوتها را شکسته و به مانند گلستانی پر از شکوفه و شادی باشی.
هوش مصنوعی: معنا و مفهوم عمیق از مسیری که به فنا و نابودی منتهی میشود را درک کن و با شگفتی و تعجب، به نگاههای متفاوت افراد در مورد حقیقت، از جمله کافر و مسلمان، توجه داشته باش.
هوش مصنوعی: رشتهی شوق مانند رشتهای است که هیچ گرهای ندارد و نالهای که از دل میآید، باید بدون وابستگی به موضوع خاصی باشد.
هوش مصنوعی: ناتوانی ظاهر تو نشاندهنده عظمت باطن و درون توست. در دل خود، همانند سلیمان، قدرتمند و بزرگ باش.
هوش مصنوعی: دل خود را جمع و جور کن و نفس عمیق بکش؛ زیرا غبار این دنیا بینظم و آشفته است.
هوش مصنوعی: امروز غنچهها شکوفا میشوند و میخواهند بگویند که از دل غافل نمانید و به احساسات خود توجه کنید.
هوش مصنوعی: لباس شرم، چیزی جز نبودن نیست؛ چشمی از خود بپوش و بیپرده و آزاد زندگی کن.
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که به دست میآید، در واقع تلاشی بیهوده است. اینجا آرزوی چیزهایی را داشته باش که به دست نیامدهاند.
هوش مصنوعی: از ارزش و اهمیت خود خجلت بکش، زیرا هر مقدار که بخواهی میفروشی، ارزان نباش.
هوش مصنوعی: کجاست آن ذات مطلق که از صفاتش بیخبر است؟ آنچه که ما میبینیم و میشنویم، بیشتر در قالب بحث و گفتگو مطرح میشود.
هوش مصنوعی: برای آنکه بهار تو تحت تأثیر غمهای پاییز قرار نگیرد، این مقدار بیاموز و با ناز و محبت زندگی کن.
هوش مصنوعی: جهان چیزی جز نمایش محبوب نیست و هویت من و شما تنها وابستگی به اوست.
هوش مصنوعی: ناگهان درکی عمیق و تازه از واقعیت به سفر درونی و تفکر عمیق و دیدگاه خود میپردازد و حقیقتی را به وجود میآورد که بر پایه ی شهود و تجربه استوار است.
هوش مصنوعی: در زمینه اسرار و رازها، حرکتی در ذهن او شکل گرفت.
هوش مصنوعی: آنقدر شوق و آرزو در دلش شعلهور شد که آماده بود تا قطرهای از خونش به دل بریزد.
هوش مصنوعی: به دلیل عدم تحمل و اعصابی که در فشار بودند، خون به شدت به جوش آمد و باعث شد تا اعضای بدن به نوعی فعالیت کنند.
هوش مصنوعی: دست و پا و زبان و چشم و گوش همه ابزارهایی هستند که برای نمایش و بیان ویژگیها و صفات خداوند به کار میروند.
هوش مصنوعی: قدرت و زیبایی در یک جا جمع شده بودند و آنچه در دست داشتند، به طرز خاصی به کار گرفته شدند.
هوش مصنوعی: برای اینکه قدرت و کمال یک چیز بهخوبی نمایان شود، گاهی لازم است که به شکل پنهانی خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: ناگهان صورتی در دل راز و رمز پنهانش نمایان شد.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر میگوید که زیبایی و ظرافت کلمات میان ما میتواند نمایانگر مقاصد و نیرنگهای پنهانی باشد. درخواست و خواهشهایی که به ظاهر زیبا به نظر میرسند، ممکن است دارای عمق و معناهای دیگری باشند که در پس آنها نهفته است.
هوش مصنوعی: گل زیبایی به دنیای ما آمد که همه جا زیبایی او را تماشا کردند.
هوش مصنوعی: آن گل زیبای خوشصدا، دهانش را به شکل شگفتانگیزی باز کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ظرافتی که در انسان وجود دارد، او به کندی و با احتیاط رفتار میکند و به همین دلیل به او عنوان "معما" دادهاند.
هوش مصنوعی: شخص ساکت و بیاحساس ما را به گونهای که او میخواست، به سخن درآورد.
هوش مصنوعی: مدتی در اوج ناتوانی، زندگی با خودخواهی و افتخار را تجربه کرد.
هوش مصنوعی: کودکی، پیرسالی و جوانی همه به نوعی ویژگیهای یک فرد خیالی را توصیف کردند.
هوش مصنوعی: هر جایی که از تشبیه و استعاره استفاده شود، احساس واقعی به شکل جلوههای ظاهری اشیا نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگر واقعیت را بیان کند و از سیمرغ و عنقا یاد کند،
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با ناز و دلربایی از خود صحبت کرد و گاهی هم با ناتوانی و ضعف، به ما نسبت داد.
هوش مصنوعی: ناتوانی در توصیف ویژگیها به زیبایی اسرار وجود بیان شد.
هوش مصنوعی: ما و من به هم رسیدند و رنگهای مختلف را به دور خود چرخاندند و این موضوع را برای ما روشن کردند.
هوش مصنوعی: جهان تنها نمود و ظهور عشق الهی است و ما انسانها در واقع جزئی از حضور او هستیم.
هوش مصنوعی: ای غباری که از پروین گذشتهای! تا کی میخواهی فقط غبار روی زمین باشی؟
هوش مصنوعی: ای خورشید! تلاش کن تا تاریکی را برطرف کنی، ای آسمانی! زیر پای کسی نروید.
هوش مصنوعی: عشق واقعی را با هوس معامله نکن، تویی که آگاه هستی! تو نباید در دام فریب و توهم بیفتی.
هوش مصنوعی: به محدودیتهای دنیای مادی و موقتی دلخوش نکن، زیرا زندگی و روح انسان فراتر از این سنگینیهاست.
هوش مصنوعی: دشت امکان به نور و دستان تو در امان است و باغ دنیا به خاطر گلهای تو به بهشت تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: چشم عشق از نور و زیبایی تو تابناک است و لذت عشق از لبخندت شیرین و شیرینتر میشود.
هوش مصنوعی: خوشی و لذت تو باعث شده که شب و روز من سپری شود و مدت زمان جلوهات برایم به سالها و ماهها تبدیل گردد.
هوش مصنوعی: روز و شب، آسمان با اهمیتی در دور زمین به خاطر تو در حال چرخش و حرکت است.
هوش مصنوعی: نور خورشید درخشان بر زمین ریخته شده و در زیر سایه تو، زانوی ادب به زمین زده است.
هوش مصنوعی: زندگی تو بدون توجه به من نیست و از بیتوجهیات، میتوان فهمید که چه چیزی را انتخاب کردهای.
هوش مصنوعی: اندیشههای تو بیانگر زیباییها و کمالات است و اعترافاتت سرشار از معرفت و علم واقعیست.
هوش مصنوعی: محبت و بخشش تو باعث شکوفایی و زیبایی در زندگی میشود و حقیقت دین را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: برای بررسی و شناخت قدرت تو، خود وجود تو نشانهای روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیا وجود دارد، چه خوب و چه بد، نتیجهی بازیگری و هنر توست.
هوش مصنوعی: شما تجلی خواستهها و آرزوهای دیگران هستید و دعای آنها به شما امیدوار است.
هوش مصنوعی: من دربارهی موضوع عشق صحبت میکنم و هیچ معنایی بهتر از این نمیتوان یافت.
هوش مصنوعی: او تنها و بیکس بود و هنوز نتوانسته بود آرامش وجودش را به دست آورد.
هوش مصنوعی: وقتی به شناخت عمیق و حقیقتی دست یافتی، دیگر فرقی نمیکند که من باشم یا تو، یا هر چیز دیگری.
هوش مصنوعی: هر آنچه که هست، بدون نیاز به گفتن، مشخص و آشکار است. نیازی نیست که من تحت تاثیر یادآوریهای تو قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: اگر گوش تو شنواست، به صداها توجه کن و اگر چشمانت باز شدهاند، به آنچه در اطرافت میبینی دقت کن.
هوش مصنوعی: این جهان تنها جلوهای از معشوق است و ما نیز جزو اضافات و بخشی از او به شمار میآییم.
هوش مصنوعی: کاشانه ای که در آن هستیم، جایی است که گلها باید شکوفا شوند و به زندگی ادامه دهند. این مکان، جایی برای رشد و شکفتن است.
هوش مصنوعی: حیرت ناشی از زیبایی تو مانند آینهای است که روشنایی و درخشش شمع در تحقیق و بررسی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: وجود مادی تو در نظر دیگران تنها تأثیر افکار و خیالهای نادرست و سوء ظن است و حقیقت پاکی جان تو را به درستی نمیبیند.
هوش مصنوعی: اگر موی تو هم از پاکی و زیبایی تهی باشد، پس جان و روح چه چیزی هستند اگر بدن به این شکل باشد؟
هوش مصنوعی: شما با شوخیتان، در چشمان خود رنگ حقیقت را به چالش میکشید.
هوش مصنوعی: لطافت و نرمی حریر به خاطر مهارت و دقت در بافت آن است، در حالی که این نرمی در برابر زبری و ناپاکی متون خشن نمایان میشود.
هوش مصنوعی: ای نفسمایه! این همانند هنرمندی است که در ریسمانبازی، بدون حساب و کتاب و دشواری، رشتهها را با مهارت و زیبایی به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: باید همانند صبح که باد میوزد، به سوی جلو حرکت کنی. پایان کار نفسکشی انسان همین است.
هوش مصنوعی: زندگی و لذت بردن از آرامش، موجب سختیها و مشکلاتی میشود که انسان با آنها روبهرو میشود.
هوش مصنوعی: کاروان گلی از ناله و بیتابی دارد به سمت منزل، و حالا میگوید که: «ما در راهیم» ولی در این راه، راهزن هم وجود دارد!
هوش مصنوعی: غنچه حاوی رازهایی است که اگر بخواهی، میتوانی از آنها با خبر شوی.
هوش مصنوعی: خاک به تو میگوید، ای مسافر دور! به کجا میروی؟ اینجا سرزمین توست.
هوش مصنوعی: این خطی که با پرگار رسم شده، به مانند یک مسیر است که در اینجا وجود دارد و به نوعی صحبت از آمدن و رفتن میکند.
هوش مصنوعی: مردم جمع شده هیچ توجهی به خودشان ندارند، در حالی که درد و رنج شمع از سوختن خودش است.
هوش مصنوعی: خاک را در آغوش بگیر و بهار زندگی را تجربه کن؛ این احساس مانند جریان زیبای گلهای نسرین و نسترن است.
هوش مصنوعی: برای اینکه دچار توهم نشوی، باید به خودت نگاه نکنی، زیرا حاصل این توهم، مانند مرگی است که باید با پوششی پنهان شود.
هوش مصنوعی: شراب به تاک تبدیل شد و نشئهها رنگین شدند، این است که انسان از خون خود رنگ میگیرد و به حالت خاصی در میآید.
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها به سایه فکر کند، در واقع دچار اشتباه شده است. باید از خود و مشکلاتش فاصله بگیرد تا بتواند حقیقت و شناخت واقعی را پیدا کند.
هوش مصنوعی: جهانی پر از سکوت و خاموشی شد و نتیجهی فریبکاری من و تو همین است.
هوش مصنوعی: برای آشتی با سکوت و آرامش باید نفس کشید و احساس کرد، زیرا در این خاموشی، حقیقتی بزرگ نهفته است.
هوش مصنوعی: جهان فقط نوعی نمایش از محبوب است و وجود ما تنها نشاندهنده و وابسته به اوست.
هوش مصنوعی: ای دل، تو مکانی برای ظهور زیباییها هستی و مرکز پرواز نگاههای تو به سوی آن زیباییها است.
هوش مصنوعی: مهر و محبت تو همچون ذرهای از خورشید است که از رازی عمیق در چهرهات میتابد و مانند ماه بر دلها میتابد.
هوش مصنوعی: در نظاره زیبایی تو، هر شب و روز، چشمی از این دنیای سیاه و سفید نمیخواهد بگردد.
هوش مصنوعی: درون تو، عشق به شدت و با قدرت وجود دارد، در حالی که ظاهرت فقط برای نمایش زیبایی است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مفهوم زندگی و جهان از درون تو و از آگاهی واقعی و عمیق تو سرچشمه میگیرد. مانند این که دانش به صورت واقعی از دل کسانی که آگاه و آگاهانه میدانند، بیرون میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که دل تو به شوق و نشاط میآید، به گونهای که لبهای تو هم به خنده وا میشوند، این نشان میدهد که احساسات واقعی را با تمام وجود پذیرفتهای.
هوش مصنوعی: در این بیت، به تأثیر و زیبایی احساسات اشاره شده است. درد و رنج خود را مانند یک نمایش بیان میکند، و احساس شوق و زیبایی در کنار این درد به وجود میآید؛ به گونهای که این احساسات در قالب آه و ناله لباس پوشیدهاند. به طور کلی، این تصویر به تداخل عواطف انسانی و زیبایی درونی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: عرقی که از پیشانیات میچکد، نشانهای از شرم و حیاست. تو در حال حاضر در وضعیتی هستی که بهطور غریزی احساس خجالت میکنی.
هوش مصنوعی: گاهی اشتباهات تو مانند غباری سنگین بر دل مینشیند، و گاهی درستیهایت نشانهای از شکرگزاری به خداوند است.
هوش مصنوعی: اگر معنیای که تو نمیپسندی، گناه است، پس نیکی تو حقیقتی است که میخواهی.
هوش مصنوعی: ای معمایی که بر هر دو جهان سایه افکندهای، نام تو را همه میدانند، اما تنها در کلام این دنیا گفته میشود.
هوش مصنوعی: آنچه که تو به عنوان فراوانی در نظر گرفتهای، بیشتر شبیه به یک بازی و شوخی است که از نگاه و توجه گذرا نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: انسانی که از خود دور شده و از راه راست منحرف شده، در دنیای پراز چالش و گمراهی زندگی میکند، و هرگز در خانهاش، آرامش و امنیت ندارد.
هوش مصنوعی: ناتوانی و درماندگی در کارهای دنیا، نشانهای از بینیازی است که به خود میبالد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که اگر در زندگی خود غفلت کنی و درک نکنی، در واقع هیچ چیز وجود ندارد. پس اگر دچار غفلت شوی، چه کسی را میتوان ملامت کرد؟
هوش مصنوعی: ای جستوجوگر، تو هرگز به مقصد نرسیدی و روز بیموقع فرا رسید.
هوش مصنوعی: من نیز مدتی از صحبت کردن دربارهٔ موضوعاتی که ممکن است پیش بیاید، مثل تو، پرهیز کردهام.
هوش مصنوعی: صدای یک ناگفته در دل میجوشید و آرزو داشت تا بتواند به تپشی که کم شده، جان تازهای ببخشد.
هوش مصنوعی: از مدرسه و زنجیرههای دنیای بیرون، دانشی را که جمع کرده بودم، در دل خود نگهداشته بودم.
هوش مصنوعی: در نهایت از حقیقت ایمان، مفهوم این جمله را فهمیدم که جز خدا هیچ معبودی نیست.
هوش مصنوعی: جهان فقط نمایشی از وجود دوست است و وجود من و شما تنها نشانهای از اوست.
هوش مصنوعی: ای بیدل! اگر صاحب نظر و اندیشهای، درک کن که واقعیت چگونه است و چه ظاهری دارد.
هوش مصنوعی: ظاهر تو از جنس همین عناصر دنیوی است، اما تو از این چیزها خالصتر و بالاتر هستی.
هوش مصنوعی: اما در عین حال، اثراتی از اختلاط وجود دارد که نمیتوان آنها را با صبر و آرامش تحمل کرد.
هوش مصنوعی: گاهی مانند خاکی تیره و ناشناخته هستم، و گاهی همچون شعلهای که فطرت را زینت میبخشد.
هوش مصنوعی: گاهی مانند آب در دامی گرفتار میشویم و گاهی مانند باد بدون هیچ جایی، بیجهت و آزاد به پرواز درمیآییم.
هوش مصنوعی: گاهی انسان کارهایی اشتباه و ناپسند انجام میدهد و گاهی نیز کارهایی زیبا و خوشایند. کیفیت عمل انسان وابسته به شرایط و زمان است.
هوش مصنوعی: گاهی انسان تحت تأثیر ویژگیهای درونی خود قرار میگیرد و گاهی برعکس، تحت تأثیر خواستههای دیگران و وظایف خود عمل میکند.
هوش مصنوعی: گاهی محتوا و گاهی ظرف فکر است، گاهی شراب و گاهی رنگ آبی.
هوش مصنوعی: گاهی از آنچه در حال حاضر در اطرافم میگذرد بیخبرم و گاهی درگیر افکاری هستم دربارهی آیندهای که نمیدانم چگونه خواهد بود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که استقلال و بینیازی واقعی به ظاهرسازی و نمایش ضعف نیاز ندارد. به عبارتی، کسی که واقعاً بینیاز است، نیازی به تظاهر به ناتوانی و وابستگی ندارد و این شجاعت و قدرت درونی اوست که او را جذاب و باارزش میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی شنوا و بینا باشد، تو نیز هم دانا هستی و هم بینا.
هوش مصنوعی: تواناییهای جهان در حقیقت از تو سرچشمه میگیرد، هرچند که واقعاً تنها هستی.
هوش مصنوعی: هنر تو به حدی است که تا چه حد میتوانی جهان را به زیبایی تزئین کنی.
هوش مصنوعی: چشمانت را بپوشان مانند حبابی که در آب قرار دارد، تا زیبایی و عظمت دریا نمایان شود.
هوش مصنوعی: از تصورات و خیالات دیگران عبور کن، ای شایستهی آنچه که در توان داری.
هوش مصنوعی: هر کس که به شناخت خود بپردازد، این برای او کافی است تا بداند که وجودی یکتاست.
هوش مصنوعی: اگر خودت را به درستی بشناسی، کمی از افکار و حالات عاشقانهات فاصله بگیر و سر خود را بلند کن.
هوش مصنوعی: رفع وهم و تصورات نادرست درباره صفات و نامها، جز از طریق تلاش و کوشش ناشی از عشق و جنون ممکن نیست.
هوش مصنوعی: سکوت را برگزین و راحت باش، زیرا دانایی به همین اندازه است.
هوش مصنوعی: ما به خاطر غفلت تو شوخی میکنیم، حالا با چه کسی این دوستی و صمیمیت را اندازهگیری میکنی؟
هوش مصنوعی: جهان چیزی جز نمایش و تجلی دوست نیست و وجود من و شما فقط به عنوان افزودهای بر او محسوب میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.