گنجور

 
بیدل دهلوی

عشق هرجا شوید از دل‌ها غبار رنگ را

ریگ زیر آب خنداند شرار سنگ را

گر دل ما یک جرس آهنگ بی‌تابی‌ کند

گرد چندین کاروان سازد شکست رنگ را

شوخی مضراب مطرب گر به این کیفیت‌ است

کاسهٔ تنبور مستی می‌دهد آهنگ را

می‌شود دندان ظلم از کند گشتن تیزتر

اره بی‌دندانه چون گردد، ببُرَّد سنگ را

در حباب و موج این دریا تفاوت بیش نیست

اندکی باد است در سر صاحب اورنگ را

یک شرر رنگ وفا از هیچ دل روشن نشد

شمع خاموشی‌ست این غمخانه‌های تنگ را

وهم می‌بالد در اینجا، عقل‌کو، فطرت‌کدام

مزرع ما بیشتر سرسبز دارد بنگ را

برق وحشت‌ کاروان بی‌نشانی منزلم

در نخستین گام می‌سوزم ره و فرسنگ را

عاقبت از ضعف پیری نالهٔ ما اشک شد

سرنگونی بر زمین زد نغمهٔ این چنگ را

سیر باغ خودنمایی‌ها اگر منظور نیست

سبزهٔ بام و در آیینه می‌دان زنگ را

گوهرم نشناخت بیدل قدر دریا مشربی

کارها با خود فتاد آخر من دلتنگ را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

مطرب امشب ساز کن با ناله من چنگ را

آتشی دیگر فروز این سوزناک آهنگ را

بس که نالیدم ز درد دوری آن سنگدل

دل به درد آمد ز آه و ناله من سنگ را

دورم از یار و نیارم سوی او رفتن که اشک

[...]

صائب تبریزی

خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را

می نماید چرب نرمی مومیایی سنگ را

بر فقیران مرگ آسان تر بود از اغنیا

راحت افزون است در کندن، قبای تنگ را

خورد از بس زخم های منکر از نادیدنی

[...]

سیدای نسفی

دلبر حکاک من با چرخ دارد جنگ را

می کند سوراخ با الماس مژگان سنگ را

بیدل دهلوی

سادگی باغی‌ست طبع عافیت‌آهنگ را

وقف طاووسان رعناکن‌گل نیرنگ را

دل چوخون‌گرددبهار تازه‌رویی صیدتست

موج صهبا دام پروازست مرغ رنگ را

طبع ظالم را قوی سرمایه سازد دستگاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه