گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت

طفل اشکی هم‌که می‌دیدم به دامن سنگ داشت

عمری از فیض لب خاموش غافل زیستم

نغمهٔ عیش ابد این ساز بی‌آهنگ داشت

با همه وحشت غبار دامن خاکیم و بس

اشک در عرض‌روانی نیز عذر لنگ داشت

ازگهر تهمت‌کش افسردن است اجزای بحر

هرکه اینجا فال راحت زد مرا دلتنگ داشت

پای در دامن شکستم شد ره و منزل یکی

جرأت رفتار در هرگام صد فرسنگ داشت

موج لطف از جوهر تیغ عتابش چیده‌ایم

غنچهٔ چین جبینش ازتبسم‌رنگ‌داشت

سعی هستی هیچ ما را برنیاورد از عدم

آتش ما هرکجا زد شعله جا در سنگ داشت

کاش هجران داد من می‌داد اگر وصلی نبود

شمع‌تصویرم‌که از من سوختن هم ننگ‌داشت

نیست جوش لاله وگل غیر افسون بهار

هرقدر ما رنگ گرداندیم اونیرنگ‌داشت

شمع را افروختن در داغ دل خواباند و رفت

منت صیقل چه مقدار انفعال زنگ داشت

نقش پرتو برنمی‌دارد جبین آفتاب

غیر هم اوبود لیک ازنام بیدل ننگ داشت