گنجور

 
بیدل دهلوی

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست

خزان در برگریز آفتابست

زشرم یک عرق‌گل‌کردن حسن

چو شبنم صد هزار آیینه آبست

جنون ساغرپرست نرگس‌کیست

گریبان چاکی‌ام موج شرابست

ز دود سینه‌ام دریاب کامشب

نفس بال و پر مرغ‌کبابست

که دارد جوهر عرض اقامت

فلک تا ماه نوپا در رکابست

توهم مردهٔ نام است ورنه

چویاقوت آتش وآبم سرابست

درین دنیا چه دیبا و چه مخمل

همین وضع ملایم فرش خوابست

به چشم خلق بی (‌لاحول‌) مگذر

نظرها یک قلم مد شهابست

طرب خواهی دل از مطلب بپرداز

کتان چون شسته‌گردد ماهتابست

برو ای سایه در خورشیدگم شو

سیاهی‌کردنت داغ حجابست

نظر واکرده‌ای محو ادب باش

سؤال جلوه حیرانی جوابست

به هر سو بگذری سیر نفس‌کن

همین سطر از پریشانی کتابست

نگه باید به چشم بسته خواباند

گر این خط نقطه گردد انتخابست

خیال اندیش دیداریم بیدل

شب ما دلنشین آفتابست

 
 
 
حکیم نزاری

دلم چو زلف پریشان دوست پر تاب است

ز سوزناکی چو ماهیی که بر تابه‌ست

از آن زمان که بدیدم پر آب چشمانش

کنار من ز سرشک دو دیده غرقاب است

گزاف نیست ز سیلاب دیده گر گویم

[...]

امیرخسرو دهلوی

بیا که بی تو دل خسته غرق خوناب ست

مرا نه طاقت صبر و نه زهره خواب ست

شب امید مرا روز روشنایی نیست

جز از رخ تو که در تیره شب چو مهتاب ست

یکی ببین که دل من چگونه می سوزد

[...]

غالب دهلوی

سموم وادی امکان ز بس جگر تابست

گداز زهره خاکست هر کجا آبست

مرنج از شب تار و بیا به بزم نشاط

که پنبه سر مینای باده مهتابست

به خوابم آمدنش جز ستم ظریفی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه