بیا که بی تو دل خسته غرق خوناب ست
مرا نه طاقت صبر و نه زهره خواب ست
شب امید مرا روز روشنایی نیست
جز از رخ تو که در تیره شب چو مهتاب ست
یکی ببین که دل من چگونه می سوزد
درون زلف تو گویی که کرم شب تاب ست
دو چشم تو که همی کعبتین غلطان است
مقامرست، ولی معتکف به محراب ست
ز جور چشم تو تن در دهم به بیماری
چو نقد عافیت اندر زمانه نایاب ست
رخ چو آب حیات تو آب بنده بریخت
هنوز دوستی بنده هم بر آن آب ست
گر آب دیده کنم، طعنه های سخت مزن
که همچو خشت زدن در میانه آب ست
حکایت من و تو پوست باز کرد ز من
مگر شنو مثل گوسفند و قصاب ست
تو قلب می زنی و بد نگویدت خسرو
چو نیست آن ز تو، این از سپهر قلاب ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به شدت احساس تنهایی و بیتابی خود را ابراز میکند. دل او بدون حضور محبوبش محکوم به رنج و اندوه است و هیچ امیدی به آرامش ندارد. او از شبهایی سخن میگوید که بینور و تیرهاند، جز درخشش چهره محبوبش که مانند ماه تابناک است. شاعر همچنین از عشق و علاقه عمیق خود به معشوقش صحبت میکند و به شدت تحت تأثیر زیبایی و نگاه او قرار دارد. احساسات او به حدی عمیق است که برای دیدنش حاضر است هر رنجی را تحمل کند. در نهایت، از ناتوانی در بیان احساساتش و مواجههی دردناک با جدایی سخن میگوید.
هوش مصنوعی: بیا که بدون تو قلبم از غصه به شدت ناراحت و آشفته است، نه قدرت صبر دارم و نه توانایی خوابیدن.
هوش مصنوعی: شبها برایم امیدی نیست و روشنی نمیبینم، جز اینکه چهره تو در این تاریکی مثل ماه تابان است.
هوش مصنوعی: نگاه کن چطور دل من در زلف تو میسوزد، انگار مانند کرم شبتاب در درونش درخششی دارد.
هوش مصنوعی: دو چشم تو، که مانند کعبه میچرخند، واقعا با ارزش و مقدساند، اما کسی که در محراب نیایش نشسته، به عبادت و راز و نیاز مشغول است.
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم چشمانت، هرچند که سلامت در این دنیا نادر است، تن به رنج و بیماری میدهم.
هوش مصنوعی: چهرهات مانند آب زندهای است که بر من بریخته شده، و هنوز دوستیام بر آن قطرات آب باقی مانده است.
هوش مصنوعی: اگر اشکی بریزم، به من طعنه نزنید، چون این کار مثل این است که در آب به خشت زدن مشغول شویم.
هوش مصنوعی: حکایت من و تو مانند قصهای است که پرده از حقیقت برداشت و نشان داد که اوضاع ما چقدر شبیه به رابطه گوسفند و قصاب است.
هوش مصنوعی: تو قلب خود را میزنی و خسرو (فرمانروای بزرگ) به تو بد نخواهد گفت؛ چون آنچه که از تو نیست، از آسمان و سرنوشت به تو تعلق دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم چو زلف پریشان دوست پر تاب است
ز سوزناکی چو ماهیی که بر تابهست
از آن زمان که بدیدم پر آب چشمانش
کنار من ز سرشک دو دیده غرقاب است
گزاف نیست ز سیلاب دیده گر گویم
[...]
بهگلزاریکه حسنت بینقابست
خزان در برگریز آفتابست
زشرم یک عرقگلکردن حسن
چو شبنم صد هزار آیینه آبست
جنون ساغرپرست نرگسکیست
[...]
سموم وادی امکان ز بس جگر تابست
گداز زهره خاکست هر کجا آبست
مرنج از شب تار و بیا به بزم نشاط
که پنبه سر مینای باده مهتابست
به خوابم آمدنش جز ستم ظریفی نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.