گنجور

 
بیدل دهلوی

صفای آب به یاد غبار راه‌ کسی است

حباب دیدهٔ قربانی نگا‌ه کسی است

کنون سفیدی چشم‌ گهر یقینم شد

کز انتظارکف بحر دستگاه کسی است

بهار ناز ز جیب نیاز می‌بالد

شکست موج همان سایهٔ‌ کلا‌ه کسی است

زهی محیط ترحم‌ که موج گفتارش

گهی نوید عطا، گاه عذرخواه ‌کسی است

به این نشاط‌ که جوشید موج و آب به هم

ز فیض مقدم خان طرب پناه‌ کسی است

به روی آب نوشته‌ست کلک رأفت او

درین قلمرو اگر نامه ی سیاه کسی است

به نور طلعت او چشم بیدلان روشن

که را توهّم مهر کسی و ماه‌ کسی است