گنجور

 
بیدل دهلوی

چون حباب آیینهٔ مااز خموشی روشن‌است

لب به هم بستن چراغ عافیت را روغن است

یاد آزادی‌ست گلزار اسیران قفس

زندگی‌گر عشرتی دارد امید مردن است‌،

تیره‌روزان برنیایند از لباس عاجزی

همچوگیسو سایه را افتادگی جزو تن است

عیب‌پوشیهاست در سیر تجرد پیشگان

نقش پای سوزن ما بخیهٔ پیراهن است

سر نمی‌تابم ز برق فتنه تا دارم دلی

موج آتش جوهرآیینهٔ داغ من است

اطلس افلاک بیش ازپردهٔ چشمی نبود

چون نگه عریانی‌ام از تنگی پیراهن است

نیست از مشق ادب در فکر خویش افتادنم

غنچه تا سر درگریبان است پا در دامن است

واصلان را سرمه می‌باشد غبار حادثات

چشم‌ماهی از سواد موج دریا روشن است

لاله‌سان از عبرت حال دل پرخون مپرس

داغ چندین گلخنم آیینه‌دارگلشن است

حلقهٔ‌گرداب غیر از پیچش امواج نیست

عقدهٔ‌کاری‌که من دارم هجوم ناخن است

ای زتیغ مرگ غافل برنفس چندین مناز

نیست‌جزنقش حباب‌آن‌سرکه‌موجش‌گردن است

همچو دریا بیدل از موج بزرگی دم مزن

پشت دست خود به دندان ندامت‌کندن است

 
 
 
امیر معزی

روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است

زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است

تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه

راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است

تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او

[...]

سنایی

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ابن یمین

اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است

زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است

جامی

آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است

خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است

آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز

نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است

تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی

[...]

اهلی شیرازی

نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است

لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است

حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن

قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است

دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه