گنجور

 
بیدل دهلوی

پریشان نسخه کرد اجزای مژگان تر ما را

چه مضمون است در خاطر، نگاه حیرت انشا را

نگردد مانع جولان اشکم پنجهٔ مژگان

پر ماهی نگیرد دامن امواج دریا را

نه از عیش است اگر چون شیشهٔ می قلقل آ‌هنگم

شکست دل صلایی می‌زند رنگ تماشا را

سراغ کاروان دردم از حالم مشو غافل

ببین داغ دل و دریاب نقش پای غمها را

نبندی بر دل آزاد نقش تهمت حسرت

که پیش از بی‌خودی، مستان تهی کردند مینا را

شکوه کبریای او، ز عجز ما چه می‌پرسی

نگه جز زیر پا نبود سر افتادهٔ ما را

نمی‌سازد متاع هوش با یوسف خریداران

مدم افسون خودداری نگاه جلوه سودا را

مقام ظالم آخر بر ضعیفان است ارزانی

که چون آتش ز پا افتد، به خاکستر‌ دهد جا را

غبار ماضی و مستقبل از حال تو می‌جوشد

در امروز است گم گر واشکافی دی و فردا را

به هوش آ، تا به این آهنگ، مالم گوش تمییزت

که در چشم غلط‌بینت چه پنهانی‌ست پیدا را

به این کثرت‌نمایی غافل از وحدت مشو بیدل

خیال آیینه‌ها درپیش دارد شخص تنها را

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
غزل شمارهٔ ۳۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه