بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

پریشان نسخه کرد اجزای مژگان تر ما را

چه مضمون است در خاطر، نگاه حیرت انشا را

نگردد مانع جولان اشکم پنجهٔ مژگان

پر ماهی نگیرد دامن امواج دریا را

نه از عیش است اگر چون شیشهٔ می قلقل آ‌هنگم

شکست دل صلایی می‌زند رنگ تماشا را

سراغ کاروان دردم از حالم مشو غافل

ببین داغ دل و دریاب نقش پای غمها را

نبندی بر دل آزاد نقش تهمت حسرت

که پیش از بی‌خودی، مستان تهی کردند مینا را

شکوه کبریای او، ز عجز ما چه می‌پرسی

نگه جز زیر پا نبود سر افتادهٔ ما را

نمی‌سازد متاع هوش با یوسف خریداران

مدم افسون خودداری نگاه جلوه سودا را

مقام ظالم آخر بر ضعیفان است ارزانی

که چون آتش ز پا افتد، به خاکستر‌ دهد جا را

غبار ماضی و مستقبل از حال تو می‌جوشد

در امروز است گم گر واشکافی دی و فردا را

به هوش آ، تا به این آهنگ، مالم گوش تمییزت

که در چشم غلط‌بینت چه پنهانی‌ست پیدا را

به این کثرت‌نمایی غافل از وحدت مشو بیدل

خیال آیینه‌ها درپیش دارد شخص تنها را