گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

به نمو سری ندارد گل باغ‌ کبریایی

ندمیده‌ای به رنگی که بگویمت‌ کجایی

پی جستجوی عنقا به کجا توان رساندن

نه سراغ فهم روشن نه چراغ آشنایی

ره دشت عشق و آنگه من‌ گشته گم درین ره

به سر چه خار بندم الم برهنه‌پایی

زده آفتاب و انجم به قبول بارگاهت

ز سر بریده بر سر گل طالع‌آزمایی

سر ریشه‌ام ندانم به کجا قرار گیرم

ته خاک هم نیاسود گل باغ خودنمایی

ز شکوه‌ ملک صورت سر برگ و بارم این بس

که ز خاک اهل معنی‌ کنم آبرو گدایی

همه تن چو سایه رنگم به صفا چه نسبت من

مگرم زنند صیقل به قبول جبهه‌سایی

من بیخبر کجایم که در دگر گشایم

ز تو آنچه وانمایم تویی آنکه وانمایی

ز جهان رمیدم اما نرهیدم آنقدرها

که هنوز همچو صبحم قفسی‌ست با رهایی

خرد فسرده‌جولان چه دهد سراغ عرفان

بدرد مگر گریبان ز جنون نارسایی

چه شگرف دلربایی‌، چه قیامت آشنایی

نه ز ماست عالم تو نه تو از جهان مایی

بم و زیر ساز امکان به ادبگه ثنایت

عرقی دمانده بیرون ز جبین ترصدایی

به صد انجمن من و ما سر و برگ ماست‌ یکتا

همه موج یک محیطیم همه خلق یک خدایی

به محیط عشق یا رب به چه آبرو ببالیم

چو حباب‌ کرده عریان همه را تنک‌ردایی

ز وصال مهر تابان چه رسد به سایه بیدل

روم از خود و تو گردم‌ که تو در کنارم آیی