گنجور

 
بیدل دهلوی

انفعال باطن خاموش دارد بوی خون

ریزش صهباست هر جا شیشه می‌گردد نگون

کاملان در خاکساری قدر پیدا می‌کنند

چون عیار رنگ زر کز خام می‌گردد فزون

ایمنی از طینت ناراست نتوان داشت چشم

رفته گیرید اعتماد از خانه‌های بی‌ستون

با مراد نیک و بد یکسان نمی‌گردد فلک

این خم نیلی که دیدی رنگها دارد جنون

سرمه‌سا چشمی ‌دو عالم را به جوش آو‌رده است

کیست دریابد که خاموشی چه می‌خواند فسون

اینقدر بر علم و فن مغرور آگاهی مباش

آخر این دفتر دو حرف است از حساب کاف و نون

دعوی پیشی مکن‌کز واپسانت نشمرند

بیشتر رو بر قفاتازی‌ست سعی رهنمون

مشت خاک ما که از بی‌انفعالی بسته سنگ

یک عرق گر گل کند آیینه می‌آید برون

سرنگونیهای ماه نو دلیل عبرت است

موج لب خشکی تری دارد چراغ آبگون

هر که را دیدم توانایی به خاک افکنده بود

بیدل اینجا نیست غیر از مرکب طاقت حرون