گنجور

 
بیدل دهلوی

کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما

آشفتگی به زلف‌که واگرد راه ما

صاف‌طرب ز هستی مادردکلفت‌است

دارد نفس چو آینه روز سیاه ما

دریاد جلوهٔ تو دل از دست داده‌ایم

نو حیرت است آینهٔ کم نگاه ما

زین باغ‌سعی‌شبنم‌ما داغ‌یأس برد

برگی نیافتیم که‌گردد پناه ما

از دستگاه آبله اقبال ما مپرس

درزیرپا شکست ضعیفی‌کلاه ما

چون‌اشک سردرآبله‌پیچیده می‌رویم

خاراست اگر همه مژه ریزی به راه ما

حیرت‌گداخت شبنم شکی بهارکرد

باری درین چمن نفسی زد نگاه ما

هرجا رسیده‌ایم تری موج می‌زند

عالم طلسم یک عرق است ازگناه ما

در عالمی‌که فیش رود دعوی حسد

یارب مباد غفلت ماکینه‌خواه ما

بیدل ز بسکه بی‌اثر عرض هستی‌ام

کردی نکرد در دل آیینه آه ما