گنجور

 
بیدل دهلوی

آخر از بار تعلق‌های اسباب جهان

عبرتی بستیم بر دوش نگاه ناتوان

از خم‌ گردون مهیا شو به ایمای بلا

تیر می‌باشد اشارتهای ابروی کمان

از تأمل چند باید آبروی شوق ریخت

خامشی تا کی‌ گره در رشتهٔ ساز فغان

زحمت بسیار دارد از عدم گل ‌کردنت

نقب در خارا زنی ‌کز نام خود یابی نشان

گر چنین حیرت عنان جستجوها می‌کشد

جوهر آیینه می‌گردد غبار کاروان

گر فروغ دل هوس داری خموشی ساز کن

می‌شود این شمع را افشاندن دامن زبان

از سواد چشم پی بر معنی دل برده‌‌ام

در همین خاک سیه آیینه‌ای دارم‌ گمان

عرض جوهر در غبار خجلتم پوشیده است

این زمانه آیینه‌ام چشمی است در مژگان نهان

همچو آن طفلی ‌که بستانش‌ کند خمیازه سنج

زخم دل از شوق پیکانت نمی‌بندد دهان

شب به وصل طره‌ات فکر مسلسل داشتیم

یک سخن چون شانه‌ام نگذشت جز مو بر زبان

مشت خاک‌ِ من نیاز سجدهٔ تسلیم اوست

آب اگر گردم زکوی او نمی‌گردم روان

رفت بیدل عمرها چون رنگ بر باد امید

غنچه واری هم در این ‌گلشن نبستم آشیان

 
 
 
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه