گنجور

 
بیدل دهلوی

از کمال سرکشی عاجزترین عالمیم

همچو مژگان پیش پایی تا به یاد آید خمیم

ذره‌ایم اما پر است از ما جهان اعتبار

بیشی ما را حساب اینست کز هر کم کمیم

بی وفاق آشفتگی می‌خندد از اجزای ما

در کتاب آفرینش جمله خط توأمیم

عالم عجز و غرور از یکدگر ممتاز نیست

گر همه خاکیم و گر افلاک ناموس همیم

تر دماغ انفعالیم از وفای ما مپرس

از تعین هر که پیشانی گشاید ما نمیم

حسن را آغوش عشق اقبال ناز دیگر است

او تماشا ما تحیر، او نگین ما خاتمیم

کو جنون تا مست عریانی برآییم از لباس

ور نه دامن تا گریبان دستگاه ماتمیم

غیر رسوایی چه دارد شهرت اقبال پوچ

گر علم گردیم چون سرهای کل بی پرچمیم

دستگاه کبر و ناز عاریت پیداست چیست

ما بچینی جمله فغفوریم با ساغر جمیم

زین شکایت انجمن سامان گوش کر کنید

پنبه‌ای گر هست صد زخم زبان را مرهمیم

مرده را بهر چه می‌پوشند چشم آگاه باش

خاک خلوتگاه اسرار است و ما نامحرمیم

بیدل اینجا تیغ جرأت درکف کم فرصتی‌ست

چون سحر قطع نفس کم نیست پر نازک دمیم

 
 
 
صائب تبریزی

ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم

محرم آیینه خورشید از پاس دمیم

از گرانقدری درین دریا گره گردیده ایم

ورنه چون آب گهر ما فارغ از بیش و کمیم

سروآزادیم بر ما بی بریها بار نیست

[...]

فیض کاشانی

از دم صبح ازل با عشق یار و همدمیم

هر دو با هم زاده‌ایم از دهر با هم توامیم

هر دو از پستان فطرت شیر با هم خورده‌ایم

یک صدف پرورده ما را هر دو دّر یک یمیم

میدرخشد نور عرفان از سواد داغ دل

[...]

واعظ قزوینی

از بزرگان وحشی و، با خاکساران همدمیم

کوه اگر باشی تو، ما سیلیم؛ اگر خاکی، نمیم!

همچو حرفی کز کتاب افتاده باشد برکنار

گر بصورت دورم از یاران، بمعنی باهمیم

صبح تا شب باد پیما، شب سراسر غنچه خسب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه