گنجور

 
بیدل دهلوی

چه‌سان با دوست درد و داغ چندین ساله بنویسم

نیستان صفحه‌ای مسطر زند تا ناله بنویسم

به سطری ‌گر رسم از نسخهٔ بخت سیاه خود

خط نسخ سواد هند تا بنگاله بنویسم

ز فرصت آنقدر تنگم‌ که‌ گر مقدور من باشد

برات نه فلک بر شعلهٔ جواله بنویسم

زوال اعتبارات جهان فرصت نمی‌خواهد

ز خجلت آب‌گردم تا گهر را ژاله بنویسم

ز تحقیق تناسخ نامهٔ زاهد چه می‌پرسی

مگر آدم بر آید تا منش‌ گوساله بنویسم

به خاطر شکوه‌ای زان لعل خاموشم جنون دارد

قلم در موج ‌گوهر بشکنم تبخاله بنویسم

ز آن مدّ تغافلها که دارد چین ابرویش

قیامت بگذرد تا یک مژه دنباله بنویسم

از آن مهپاره خلقی برد داغ حسرت آغوشی

کنون من هم تهی‌گردم ز خوبش و هاله بنویسم

بهار فرصت مشق جنونم می‌رود بیدل

زمانی صبرکن تا یک دو داغ لاله بنویسم