چشمش افکنده طرح بیدادم
سرمه کو تا رسد به فریادم
سَروْتُهمت قفس چه چاره کند
پا به گِل کردهاند آزادم
شبنم انفعال خاصیتم
همه آب است و خاک بنیادم
از فسون نفس مگوی و مپرس
خاک ناگشته میبرد بادم
درد عشق امتحان راحت داشت
همچو آتش به بستر افتادم
دلش آزادیام نمیخواهد
قفس است آرزوی صیادم
او دلم داد تا به خود نگرم
من هم آیینه در کَفَش دادم
خالیام از خود و پر از یادش
شیشهٔ مجلس پریزادم
بیدماغانه نشکَنَد چه کند؟!
شیشه میخواست دل فرستادم
نفسی هست جان کنی مفت است
تیشه دارم هنوز فرهادم
نظم و نثری که میکنم تحریر
به که در زندگی کند شادم
ورنه حیفست نقشم از پس مرگ
گل زند بر مزار بهزادم
این زمان هرچه دارم از من نیست
داشتم آنچه رفت از یادم
نیستی هم به داد من نرسید
مرگ مرد آن زمان که من زادم
یأس من امتحان نمیخواهد
بیدلام، عبرتِ خدادادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عواطف و حالات درونی خود میپردازد. او از آزادی و قفس عشق صحبت میکند و اینکه دلش نمیخواهد از قفس عشق رهایی یابد. شاعر به درد عشق اشاره کرده و بیان میکند که برای او این درد آرامشبخش است. او خود را خالی از خودش و پر از یاد معشوق میبیند و از وابستگیاش میگوید. در نهایت، او تأملاتی در مورد مرگ و یادگاری که پس از مرگ باقی میماند دارد و بر این نکته تأکید میکند که آنچه برایش مهم است، تأثیر و یادگاری است که از خود بر جای میگذارد و اینکه زندگیاش در این دنیای مادی قابل توجه نیست.
هوش مصنوعی: چشمش نگاهی کرده که به عشق و زیبایی من اشاره دارد، انگار با سرمهای که بر چشمانش کشیده، در تلاش است تا صدای فریاد من را بشنود و به آن پاسخ دهد.
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به وضعیت خود اشاره میکند که از قفس آزادی برخوردار نیست و به نوعی در مشکلات و دردسرها گرفتار شده است. احساس میکند که هیچ راهی برای رهایی از این بند و زنجیر وجود ندارد و تلاشهایش برای خروج از این وضعیت ناکام مانده است. او به وضوح نشان میدهد که با وجود اینکه ممکن است برخی خوشبختی را تجربه کنند، او خود هنوز در شرایط دشواری قرار دارد و نمیتواند از آن رهایی یابد.
هوش مصنوعی: من شبنم هستم که به حالت خاصی از خود مینگرم، ماهیتی که از آب و خاک شکل گرفتهام و از آنجا آمدهام.
هوش مصنوعی: از جادوی نفس خود سخن نگو و نپرس که خاک تازه در حال حاضر بادم را میبرد.
هوش مصنوعی: درد عشق برایم مانند امتحانی آسان بود؛ به سرعت به درد و رنج آن عادت کردم و گویی مانند آتش در بستر خود احساس راحتی میکنم.
هوش مصنوعی: دلش نمیخواهد که من آزاد باشم؛ آرزوی صیاد من همان قفس است.
هوش مصنوعی: او دلش را به من داد تا به درون خودم نگاه کنم، من هم برای او آینهای را در دستانش گذاشتم.
هوش مصنوعی: من از خودم خالیام و تمام ذهن و وجودم پر از یاد اوست، مانند شیشهای که در مجلس پر از جادو و زیبایی است.
هوش مصنوعی: اگر کسی با ناآگاهی و بیاحساسی چیزی را بشکند، چه کاری از دستش برمیآید؟ من با دل پاکی که داشتم، محبت و احساس را نثار کردم، اما او فقط شیشهای را شکست.
هوش مصنوعی: زندگیام به قدری ارزشمند و گرانبهاست که تلاش برای به دست آوردن آن، بیفایده است. همچنان ابزار و تواناییهایی دارم که میتوانم با آنها بر سختیها غلبه کنم.
هوش مصنوعی: نوشتن شعر و نثر برای من لذتی بیشتر از زندگی کردن دارد که مرا شاد میکند.
هوش مصنوعی: اگر نبود که نقشم پس از مرگ به یادم بر روی مزارم به جا بماند، واقعاً حیف است.
هوش مصنوعی: در حال حاضر هرچه دارم از آن خودم نیست، زیرا آنچه در گذشته داشتم از یادم رفته است.
هوش مصنوعی: وجود نداشتن هم نتوانست به من کمک کند؛ مرگ فقط زمانی به دادم رسید که من به دنیا آمدم.
هوش مصنوعی: مایوس شدن من نیاز به آزمون ندارد، من تجربهای آموزنده از خداوند دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
او به من شاد و من بدو شادم
او چنین باد و من چنین بادم
در این گنجنامه بگشادم
وین سخن را اساس بنهادم
بخدائی که فیض رحمت او
کرد از بند حرص آزادم
که من از خدمت چو تو مخدوم
تا به ناکام دور افتادم
نه دو دیده بخواب دربستم
[...]
چون یکی لحظه مهلتش دادم
گفت بگشای دیده بگشادم
بعد ازین کهت زر و درم دادم
هیچ کس را ز خانهات گادم؟
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.