چون تپش در دل نفس دزدیدهام
موجم اما در گهر لغزیدهام
مستیام از مشرب میناگریست
هر قدر بالیدهام کاهیدهام
رفتن رنگم به آن کو میبرد
از که راه خانهات پرسیدهام
حیرتم آیینهٔ تحقیق نیست
اینقدر دانم که چیزی دیدهام
فطرت شمع از گدازم روشن است
سوختن را آبرو فهمیدهام
عالم رنگست سر تا پای من
در خیالت گرد خود گردیدهام
چون سحر از وحشتم غافل مباش
تا گریبان دامن از خود چیدهام
کسوت هستی چه دارد جز نفس
از همین تار اینقدر بالیدهام
رنگ تا باقیست آزادیکجاست
بهر خود چونگل نفس دزدیدهام
عمرها شد از خم دیوار عجز
سایه پیدا کردهام خوابیدهام
شرم هستی از خود آگاهم نخواست
تا شدم عریان مژه پوشیدهام
بیدل افسون کری هم عالمی است
گوشم اما حرف کس نشنیدهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت من باری به جان بگزیدهام
پس به ملک عالمش بخریدهام
من که پیلان را ز هم بدریدهام
من که گوش شیر نر مالیدهام
من بچشم خویشتن این دیده ام
شک ندارم کز کسی نشنیده ام
تا خیال آن بت بگزیده ام
بست نقشی در سواد دیده ام
از خیالش نیستم خالی دمی
گر بداند نور هر دو دیده ام
عمر بگذشت و من از روی وفا
[...]
تا گلی از گلستانش چیده ام
بر لب غنچه بسی خندیده ام
ماه در چشمم نمی آید تمام
کافتاب حسن او را دیده ام
هر کجا جام مئی آمد به دست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.