گنجور

 
بیدل دهلوی

بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید

خون شوید آن همه کز خود چمن ایجاد کنید

کو فضایی که توان نیم تپش بال افشاند

ای اسیران قفس خدمت صیادکنید

ما هم از گلشن دیدار گلی می‌چیدیم

هر کجا آینه بینید ز ما یاد کنید

یار را باید از آغوش نفس‌ کرد سراغ

آنقدر دور متازید که فریاد کنید

گرد آرام درین دشت تپش‌خیز کجاست

تا به پایی برسید آبله بنیاد کنید

وضع نامنفعلی سخت خجالت دارد

کاش از هرزه دویها عرق ایجاد کنید

موجم از مشق تپش رفت به توفان‌گداز

یک‌گهر معنی افسردنم ارشاد کنید

عمرها شد عرق‌آلود تلاش سخنم

به نسیم نفس سوخته‌ام یاد کنید

بوی‌ گل تا نشوم ننگ رهایی نکشم

نیستم سرو که پا در گلم آزاد کنید

صورت ناوکش از دل نکشد جرأت من

به تکلف اگرم خامه‌ی بهزاد کنید

نرگس یار به حالم چه نظرها که نداشت

معنی منتخبم بر سر من صاد کنید

من بیدل سبق مدرسه‌ی نسیانم

هرچه کردید فراموش مرا یاد کنید