گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

چو سوخت خال تو دل، عاشقان، یکدله را

به باغ لاله دگر خورد داغ باطله را

ز کاروان جنون دل گرفت و داد به زلف

شریک دزد ببین و رفیق قافله را

دلم به زلف تو، بر ابروی تو سجده کند

بلی، کنند دل شب، نماز نافله را

به سر کنم پس از این طی راه منزل عشق

دگر چه رنجه دهم پای پر آبله را