نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را
دانهٔ ما دام راه خویش داند ریشه را
عیش ترک خانمان از مردم آزاد پرس
کس نداند جزصدا قدرشکست شیشه را
میشود اسرار دل روشن زتحریک زبان
میدهداین برگ، بوی غنچهٔ اندیشه را
کم ز هول مرگ نبود غلغل شور جهان
نعرهٔ شیراست مطرب مجلس این بیشه را
همت فرهاد ما را سرنگونی میکشد
ناخن خاریدن سرگر شمارد تیشه را
گر شود دشمن ملایم چشم لطف از وی مدار
مومیایی چاره ننماید شکست شیشه را
طبع را فیض خموشی میکند معنی شکار
نیست دامی جز تأمل وحشی اندیشه را
موج صهباگر بهمستان زندگی بخشد رواست
از رگ تاک است میراثکرم این ریشه را
عشق بردارد اگر مهر از زبان عاجزان
نالهٔ یک نی به آتش میدهد صد بیشه را
نوراین آیینه را جوهر نمیگردد حجاب
نیست مژگان سد ره چشم تماشاپیشه را
گر نباشد بیتمیزیها مآلکار عشق
کوهکن برصورت شیرین نراند تیشه را
مفلسان را بیدل از مشق خموشی چارهنیست
تنگدستی باز میدارد ز قلقل شیشه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
نیست از داغ جنون پروا دل غم پیشه را
دیده شیرست کرم شبچراغ این بیشه را
راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار
این شراب برق جولان می گدازد شیشه را
پیر را طول امل بیش از جوان پیچید به هم
[...]
عشق میگردد دوا زخم دل غم پیشه را
مومیایی میشود آتش، شکست شیشه را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.