گنجور

 
صائب تبریزی

نیست از داغ جنون پروا دل غم پیشه را

دیده شیرست کرم شبچراغ این بیشه را

راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار

این شراب برق جولان می گدازد شیشه را

پیر را طول امل بیش از جوان پیچید به هم

می کند مطلق عنان خاک ملایم ریشه را

نیست غافل عشق بی پروا ز مرگ کوهکن

نقش شیرین می کند شیرین دهان تیشه را

صائب از اندیشه موی میان غافل مباش

کاین ره باریک نازک می کند اندیشه را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۱۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

عشق می پاشد ز یکدیگر دل غم پیشه را

توتیا می سازد آخر زور می این شیشه را

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

عشق میگردد دوا زخم دل غم پیشه را

مومیایی میشود آتش، شکست شیشه را

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از واعظ قزوینی
بیدل دهلوی

نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را

دانهٔ ما دام راه خویش داند ریشه را

عیش ترک خانمان از مردم آزاد پرس

کس نداند جزصدا قدرشکست شیشه را

می‌شود اسرار دل روشن زتحریک زبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه