گنجور

 
بیدل دهلوی

صبح پیری اثر قطع امید است اینجا

تار و پود کفنت موی سفید است اینجا

ساز هستی قفس نغمهٔ خودداری نیست

رم برق نفسی چند نشید است اینجا

جلوه بیرنگی و نظاره تماشایی رنگ

چمن‌آراست قدیمی که جدید است اینجا

نقشی از پردهٔ درد ا‌ست گشاد دو جهان

هر شکستی که بود، فتح نوید است اینجا

غنچهٔ وا شده مشکل که دلی نگشاید

بستگی چون رود از قفل‌،‌ کلید است اینجا

مرگ تسکین ندهد منتظر وصل تو را

پای تا سر ز کفن چشم سفید است اینجا

تخم گل ریشه طراز رگ سنبل نشود

هم در آنجاست سعید آنکه سعید است اینجا

مگذر از رنگ که آیینهٔ اقبال صفاست

دود بر چهرهٔ آتش شب عید است اینجا

جهد تعطیل‌صفت نقص کمال ذاتست

یا بگو یا بشنو گفت و شنید است اینجا

در جنون حسرت عیش دگر از بی‌خبری‌ست

موی ژولیده همان سایهٔ بید است اینجا

زین چمن هر رگ گل دامن خون‌آلودی‌ست

حیرتم کشت ندانم که شهید است اینجا

بوی یأس از چمن جلوهٔ امکان پیداست

دگر ای بیدل غافل چه امید است اینجا